باسلام.
ضمن اینکه دارم این مطالب را می نویسم نفرت ازخودم؛ تمام وجودم را گرفته و ازهمه شما بابت ذکر جریان ذیل خیلی معذرت می خواهم ولی به خاطر انسانیت کمکم کنید.
من پسری28ساله ومجردم وشاغل.دوسال پیش با یکی از همکلاسی های دانشگاهیم آشنا شدم.ایشان 4سال از من کوچیکتربودند.سال اول به صورت پیامکی سال دوم به صورت حضوری درارتباط با هم بودیم تا اینکه رابطه ما بخاطرهدف ازدواج باهم ،از نظرعاطفی وهم ازنظرجنسی خیلی نزدیک وگرم شدودرطی این چندماه خانواده ایشون ازهدف ازدواج من وایشون آگاه شدند ومرا پسندیده بودندولی 2هفته پیش خانواده من بخاطر تفاوت فرهنگی ونیز بخاطر زندگی آنان درپایین شهر وازهمه مهمتروزن زیاد ایشون که نزدیک 20کیلو اضافه وزن داشتندو نیزبخاطرقیافیه نه چندان زیبای ایشان،ابرازنارضایتی از انجام وصلت نمودندوبرای من ترتیب خواستگاری از یه دختر دیگرو داده اند ومن همین نظرخانواده ام رابه ایشون گفتم وایشون کلی ناراحت شد وگفت دیگه باهات درارتباط نخواهم بود ونمی بخشمت زیرا درطی چندین ماه ما با هم ارتباط نزدیک عاطفی وجنسی داشتیم ومن نیز چندین بارازش بابت اضافه وزنش وبعضی رفتارهایش باهاش قهرمیکردم ولی بخاطر اینکه تیپ شخصیتی مهربان وصادقی که داشتند بهش وابسته بودم و4بار با هم که با ماشین بیرون می رفتیم با رضایت هم ارتباط جنسی ازراه مقعد کردیم.(فقط 4بار)الان یه هفته هست که رابطمون به طور حتمی قطع شده وضمنا من نیز مثل ایشان دیگه تمایلی به استمرارارتباط باایشون ندارم ولی خدا شاهدهست که ازنظرروحی ووجدانی در شرایط خیلی نگران کننده ای به سر می برم وکلی احساس گناه دارم وخیلی عذاب میکشم که چرا بااحساسات ایشان اینگونه برخورد کردم ودرآخرنپسندیدمشون .درصورت امکان به صورت اینترنتی دراین پست یا توسط (ایمیلم) arsham_kooshan3714@yahoo.com
کمکم کنید تا خودم را آرام کنم وبه مرحله خودکشی نرسم. بفرماییدکه چه کنم.