سلام. اين موضوعي رو كه ميخوام مطرح كنم حس مي كنم هيچ جا بهش پرداخته نشده و نتونستم مشكلمو حل كنم.همه جا از عشق هايي صحبت شده كه به رابطه ي دوستي رسيده ولي من مي خوام از عشقي صحبت كنم كه با توجه به شرايط موجود امكان برقراري رابطه دوستي يا ازدواج وجود نداره:
من پسري ٢٤ ساله هستم و عشق شديدي به دختر عمه ام كه ٥ سال از من كوچيكتره دارم، متاسفانه از وقتي كه خودم و اون بزرگ شديم (بلوغ رو رد كرديم) به طور ناخواسته و بر خلاف نظر عقلم كاملا يكطرفه عاشقش شدم ميدونم اين عشق خيلي زود اتفاق افتاد ولي دست خودم نبود و از اون زمان تا الان كه شايد ٦،٧ سال بگذره هر شب خوابش رو ميبينم و بهش فكر مي كنم. اون باعث شده هيچ دختري به چشمم نياد. حسي كه خودم دارم اينه كه عشقم كاملا يكطرفست. هر بار جلوش قرار ميگيرم استرس ميگيرم و قرمز ميشم، اين رفتار نا خواستم باعث شده اون با من مثل بقيه فاميل راحت نباشه و اصلا تو هيچ چيزي با من بحث نكنه حتي سلام و خداحافظي هم سختشه. اصلا هم دستپاچه نميشه و خيلي ريلكس و كم محل هست با من.هرچند اين رفتارش عذابم ميده و دلمو كباب مي كنه اما غرورمو نشكوندم و هيچوقت هيچي از حسم بهش نگفتم و سعي كردم چيزي نفهمه.
من ميدونم ازدواج فاميلي چه معايبي داره تازه اگر به فرض درخواست بدم و از من خوشش هم نياد كه به نظر همينطور هم هست و بهم مستقيما بگه از من خوشش نمياد زندگي برام خيلي جهنم و غير ممكن ميشه.همچنين ميدونم از همه نظر اون نسبت به من خيلي بهتره ( به جز درس كه من جزو رتبه هاي برتر كنكور بودم ) و واقع بينانه بخوام نگاه كنم مورد هاي خيلي بهتر از من براش وجود داره و همسطح نيستيم.
من نميتونم ديگه به زندگي الانم ادامه بدم چون همش زجر هست، اصلا هم دست خودم نيست، اگر به عقل بود مي گفتم نه. ولي نميتونم بهش فكر نكنم. ميشه لطفا راهنماييم كنيد من بايد چكار كنم؟ اگر اون ازدواج كنه من چطور كنار بيام با اين قضيه؟ با توجه به ظاهري كه داره شك ندارم پسراي خيلي بهتر از من قصد دارن بهش برسن و و با توجه به انفعال من اين اتفاق دير يا زود ميفته و منم اصلا آمادگي اين شكستو ندارم. با بقيه فاميل اخلاق خيلي خوبي داره و حجب و حياي خيلي بالايي داره اصلا نميتونم توصيف كنم تو همه چيز از ديد من عاليه. نميدونم چرا بايد عاشق كسي بشم كه بهش نميرسم، حقم نيست انقد رفتار سرد از اون ببينم، واقعا سخته ميخوام خلاص بشم از فكرش. كمك ميخوام
ممنون