نمایش نتایج: از 1 به 13 از 13

موضوع: رفتار بد خانواده شوهر

1931
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5726
    نوشته ها
    64
    تشکـر
    54
    تشکر شده 45 بار در 30 پست
    میزان امتیاز
    10

    رفتار بد خانواده شوهر

    سلام بیست و دو ساله هستم همسرم بیست و سه ساله یک سال و نیم از عقدم میگذره همسرمو جاریم معرفی کرد برای دوستی بعد از یکماه همسرم در دوران دوستی بهم علاقه شدید نشون داد و گفت قصدش دوستی نیست و ازدواجه.. ب نظرم پسر با شخصیت و خوب و با خانواده ای میومد ازدواج زود رو دوست داشتم چون تک فرزند بودم و پدرم فوت شده بود و احساس تنهایی می کردم .. خواستگار سمج هم داشتم که دوست پسر سابقم بود شراطم و بهش گفتم و گفتم اگه واقعا منو میخواد بیاد جلو . چهار ماه بعد قرار خواستگاری شد طوری که مادر شوهرم به همسرم گفته بود صحبت مهریه کردین یا نه؟ اما شب قبل خواستگاری ک با همسرم بیرون رفتم گفت زن داداشم گفته به مامانم که تو یه دوست پسر چند ساله داشتید معلوم نیست چیا بینشون گذشته مامانم دل چرکین شده! خلاصه شب خواستگاری به معرفه عوض شد و با صحبت های ازین ور و از ون ور بی نتیجه موند قرار شد که هفته بعد مارو دعوت کنن ک نکردن .. چند ماه پیاپی گذشت و این ماه و اون ماه کردن های همسرم بلاخره بعد از هفت ماه با مخالفت های فراوان اومدن طوری ک یک بار هم جلسه خواستگاری هم کنسل کردن. خلاصه ما بلاخره عقد کردیم اما من واقعا بعد از عقد درمانده شدم فک نمی کردم انقد سطح فکری پایینی داشته باشن ک زن و شوهر کنار هم نشینن حرف نزنن نخوابن چون من خانواده بازی تواین مسایل داشتم ک زن به شوهر و بلعکس اهمیت میداد روز اول بعد از عقد ک دعوت نشدم مادر شوهرم به شوهرم گفته بود دعوت کردنی نیست بگو بیاد رفتم پذیرایی ک ازم نشد و همون اول بسم الله بهم کار دادن ک کنم.. یکسال اول عقد ک خیلی مشکل داشتم همش انتظار داشتن من برم نمی ذاشتن پسرشون بیاد حتی یک هفته بعد از عقد چهار روز به اجبار خانوادش همسرم غیبش زد بعدا فهمیدم ک مادرش باعث شده بود چون دیده بود پسرش میاد طرف ما...
    مشکلات زیادی دارم از این ک همش دوست دارن من طرف اونا باشم پسرشون هفته ای یک با بیاد همه کاراشونو کنم از غذا درست کردن و گردگیری گرفته تا..
    منم انجام دادم .. یکسال و نیمه که واقعا تحملشون کردم چون توقعات زیادی دارن شوهرم خودش خوبه اما اولویت اول خانوادش هستن کاراشونو نمی بینه دهن بینه زیاد.. به خدا اصلا بهم احترام نمی زارن تا زمانی ک کاراشونو کنی یک لبخند میزنن اما اگه یه روز حال ندار باشی کم کار کنی قیافه می گیرن.
    چند وقت پیش ک از قیافه گرفتناشون ک بی دلیل هم بود خسته شده بودم به همسرم گفتم مثل اینک واسه اولین بار با مامانش بحث کرده بود مادر شوهرم زنگ زد منو به باد بی احترامی و ناسزا گرفت که تو رو پسرم سواری یا پسرم رو تو سوار اینم الان اینجوریه دو روز دیگه درستش می کنم خودخواه بد بخت زندگیتو نمی تونیجمع کنی همرنگ ما نیستی میای اینجا مث مهمون رفتار میکنی هیچکار نمی کنی بی خود کردی به پسرم حرف زدی من تو سرتم بزنم حق نداری حرف بزنی و قطع کرد
    اولش شوهرم گفت تا زمانی ک مامانم زنگ نزده نمیخواد رفت و امد کنی تو خیلی خوب بودی من ازت راضیم هرکاری از دستت برمیومده کردی اما از فرداش ازین رو به اون رو شد که تقصیر توا با مامانم دعوا کردم صد دفعه گفتم ان نمال به صورتت ( به خدا اگه زیاد ارایش کنم ) گفت همیناس اینا خوششون نمیاد اگه منو خانوادمو میخوای باید همرنگ ما باشی از کارایی ک تو می کنی خوششون نمیاد خستم کردی گیر کی افتادم من بدبختم کردی.. داداشم میگه رو دادی به زنت راست میگه و ...
    به خدا دیگه بریدم یه روز یه حرف می زنه یه روز یه حرف دیگه توروخدا کمکم کنین خیلی داغونم یه ذره پشتم نیست ا
    ویرایش توسط باران بهار : 09-13-2014 در ساعت 01:19 AM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5713
    نوشته ها
    150
    تشکـر
    118
    تشکر شده 193 بار در 71 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشاوره ها با تجربه ها متاهل ها جواب بدن لطفا

    عزیزم دیگه زمان تربیت کردن مادر شهوهرتو همسرت گذشته فکر تغییر اونها نباش به فکر ترمیم زندگیت باش سعی کنید زندگی و خونه خودتونو از خانواده همسرت جدا کن تا سه سال ازشون جداگانه زندگی کنید اینطوری کسی تو زندگیت دخالت نمیکنه ببین همسرت چه چیزی دوست داره ایا واقعا میخواد تو مثل مامانش باشی اونموقع بگو دیگه منو میخوای چیکار مامانت هست دیگه..
    بهش بفهمون که انسان ها متفاوتن تو رو همینجوری قبول کنه بگو اصراری نیست و اگه زندگیشو و تو رو دوست داره اینها رو بفهمه و یکم واقع بین باشه سعی کن جلوی همسرت با مادرش مهربون باشی ببین اون با مادرش چه جوری تو هم اونطور باش بهش بگو من هر کاری میکنم با مادرت خوب باشم ولی اون نمیخوا کد وگویا تو رو به چشم عروسش نمیبینه به همسرت بگو و بفمون و عملا بش نشون بده که به مادرش احترام میزاری و مهربونی و همسرت و در جریان بزار که میخوای این ارتباط بین مادر شوهر و عروس و قوی کنی اون موقع اگر مشکلی پیش اومد معلوم میشه که مادرشوهرتون نمیخواد واینو همسرتون متوجه میشه موفق باشید بانو

    آرامش هدیه خداوندی است...

  3. 2 کاربران زیر از erfaneh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2013
    شماره عضویت
    1186
    نوشته ها
    36
    تشکـر
    6
    تشکر شده 15 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشاوره ها با تجربه ها متاهل ها جواب بدن لطفا

    سلام خیلی متاسف شدم از اتفاقی که برات افتاده
    ب نظرم سعی کن همسرت و قانع کنی و با مشاور صحبت کنید
    بهش بگو که لازم نیس همه چیز به خانوادش بگه و رو حرف همه حتی تو فکر کنه و بعد بپذیر حرفارو
    ولی اگه اوضاع درست نشد به نظرم وارد زندگی شدن با این آدم اشتباه محض
    تفاوت فرهنگی وو اخلاقی خیلی مهمه
    موفق و شاد باشی

  5. 3 کاربران زیر از mahtab بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : مشاوره ها با تجربه ها متاهل ها جواب بدن لطفا

    راستش هدف از ازدواج فقط رسیدن به آرامشه ....

    واگه در این مورد نتیجه عکسی رو دیدید بدونید که اشتباه رفتید ...

    اینجا کسی قصد نداره کسی رو به جدایی و طلاق ترغیب کنه ...

    و اگه ما حرفی میزینم ققط بر اساس صحبتهای شماست .... به هرحال در این مورد خود شما تصمیم گیرنده اصلی هستید ...

    در هر کاری نشونه هایی وجود داره مثل همون به هم خوردنهای خواستگاری ....

    که باید بهشون توجه میکردی و از خیر این ازدواج میگذشتی ...
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  7. 3 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4385
    نوشته ها
    528
    تشکـر
    1,425
    تشکر شده 866 بار در 371 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشاوره ها با تجربه ها متاهل ها جواب بدن لطفا

    سلام عزيزم
    اختلافات مادر شوهرو عروس تنها از روابط شما شروع نشده و به شما هم ختم نميشه...
    اين اختلافات ناشي از تداخل احساس عشق و وابستگي بين مادر و پسر به عنوان عزيزترين جنس مخالف زندگيش و همينطور عشق بين زن و شوهر به عنوان تنها هم سفر و همراه زندگيش به وجود مياد...
    شما اول راه هستين و قطعا زمان بيشتري طول ميكشه كه يك مادر به اين باور برسه كه ديگه اين عزيزترين فرد تنها به خودش تعلق نداره و بايد حضور يك فرد سومي رو قبول كنه كه قصد جدايي اون رو از پسرش نداره و قراره تنها عشق و محبت و احساسش رو به اين پسر هديه كنه و در واقع آرامش دهنده اون فرد باشه...
    بهتره كمي ارامشتونو حفظ كنيد...
    خودتونو در گير جزئيات نكنيد...
    تو اين دوران كمي صبور و با گذشت باشيد چراكه همونطور كه گفتم دوران ترس براي از دست دادن عزيزترين فرد براي يك مادره و هر كاري ميكنه كه احساس بين اونها مثل قبل باقي بمونه...
    عزيزم شما بايد الان سياست مدارانه رفتار كنيد و تو اين مرحله بيشتر از اينكه به همسرت توجه كني خودتو به خانوادش و مادرش نزديك كني...
    نگران نباش فرصت براي ابرازمحبت هاي بيكران به همسرت بعد از ازدواج نامحدود پيش مياد...
    الان زمان نزديك شدن به مادر همسرت وخانواده ايشونه...
    اين باور رو براشون بساز كه با ورود شما به اون خانواده قرار نيست چيزي عوض بشه...
    بلكه قراره اونها دختر جديدي داشته باشن كه نگران غصه ها و بيماريها و مشكلاتشون هست و دلش ميخواد اونهارو هميشه شاد ببينه...
    باران عزيز افرادي كه جزو خانواده ما نيستندو رابطه خوني با ما ندارند نياز به توجه و محبت و ابراز علاقه كلامي دارند تا بتونن به نيت خوب ما پي ببرندو رابطه عاطفيشون با ما قوي تر كنند...
    پس اين سياست كلامي رو فراموش نكن و همونطور كه با كمك كردن و احترام گذاشتن دوست داشتنتو بهشون نشون دادي گاهي هم زبانن اينو عنوان كن و مثلا با تاكييد كردن به همسرت كه بايد بيشتر حواسش به مادرو خانوادش باشه و بايد تو انجام امور كوتاهي نكنه (البته جلوي مادر شوهرت بيان كن)همين باعث جلب اعتماد خانواده شوهر و بيشتر از اون خود همسرت ميشه...

    شما دختر ساده و بي ريايي هستيد اما بدون كه گاهي بعضي سياستها نشانه بد بودن نيست وانجامش تنها راه اثبات خوبي و بي غرض بودنه...
    شااااد باشي گلم
    امضای ایشان

  9. 2 کاربران زیر از zbahane بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5726
    نوشته ها
    64
    تشکـر
    54
    تشکر شده 45 بار در 30 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشاوره ها با تجربه ها متاهل ها جواب بدن لطفا

    ممنونم از همه گی.
    Zbahane تیم
    مشاوره
    عزیز باور کنین من همه این راهها رو رفتم خیلی سعی کردم خودمو بهشون نشون بدم و ثابت کنم ..حتی از هفت روز هفته . هفت روزش هم رفتم طرف اونا سعی کردم با مهربانی اینک پشت مادر شوهرمو ماشاژ بدم و ... جذبشون کنم اما واقعا نمی بینن نمیخوان منو قبول کنن و باهام خوب باشن فقط شوهرمو پر می کنن ک اگ فلان رفتارو کرد زن ذلیل خطابش کنن و چیزی بگن ک باعث دعوای منو همسزم بشه... همسرم هم به اندازه کافی به اونا توجه می کنه اگه نکنه مادر شوهرم خودش به حسابش میرسه. هرچی اتفاق میوفته به خانوادش می گه و هر چی اونا بگن همونه و فقط منو تحت فشار میزاره باور کنین دیگه نمی دونم چی درسته چی غلط و باید چه کاری انجام بدم..

  11. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4385
    نوشته ها
    528
    تشکـر
    1,425
    تشکر شده 866 بار در 371 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشاوره ها با تجربه ها متاهل ها جواب بدن لطفا

    به نظر مياد كه كد خداي اون خانواده مادر هست و بسيار سر سختو بد بين...

    تا حالا با مادر شوهرت صحبت كردي؟
    براش درد و دل كردي؟
    گفتي كه مثل مادر خودت بهش علاقه مندي و دلت نميخواد نارحت باشه؟
    تا حالا ازش پرسيدي كه ايا من كاري كردم يا اتفاقي افتاده كه شما اين رفتارو با من انجام ميدين؟
    يه روز مناسب رو تعيين كن و مادرش رو به يه ناهار يا ابميوه دعوت كن، بيرون از منزل و توي يك محيط اروم...
    بعد خييييلي دوستانه و با احترام همه حرفهاي دلت رو بهش بگو...
    بگو كه دعوتتون كردم تا كمي باهاتون درد دل كنم...
    من دوست دارم كه زندگيم با دعاي خير شما و پدرو مادرم شروع بشه نه با كدورت...
    امروز ميخوام چيزهايي كه باعث شده ما انقدر از هم فاصله بگيريم رو با هم همينجا حل كنيم...
    بزرگ اين خانواده شما هستينو من به محبت و پشتوانه شما نياز دارم حتي اگه همسرم تكيه گاه محكمي براي من باشه باز هم حضور شما و دعاي خيرتون براي ما مهم و ضروريه...
    عزيز دلم گفتن اين حرفها بعد از كدورتهايي كه پيش آمده و بي احترامي هاي گذشته قطعا سخته...
    اما...
    شما با اين كار درك و شخصيت و بزرگواري و گذشت خودتو نشون ميدي و جدا از اون ارامشي رو ميسازي كه اين مدت دوران عقد بهتر و قابل تحمل تر سپري بشه...
    بعد از ورود به زندگي مستقل خواه و نا خواه همسرتون بيشتر زمان و توجهش به شما جلب ميشه...
    صبور باشيد و آرامشتونو حفظ كنيد...
    امضای ایشان

  12. کاربران زیر از zbahane بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5726
    نوشته ها
    64
    تشکـر
    54
    تشکر شده 45 بار در 30 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشاوره ها با تجربه ها متاهل ها جواب بدن لطفا

    باور کنین قبلا این کارو هم به عینه کردم واقعا اون موقع ک داشتم بهش میگفتم دوست دارم شما همیشه ازم راضی باشین گریمم گرفت الان ک انقدر دیدم احساس نداره الان میگم حیف ک اون موقع گریه کردی!! سرد شدم ازشون کم بی احترامی ندیدم... من همیشه گفتم بهشون ک دوست دارم شماها از من راضی باشین و منو دختر خودتون بدونین اما بازخوردی ازشون ندیدم و دلسردم
    الانم ک رابطم با شوهرم بهم ریخته و پشیمونش کردن احتمالا ک انقدر بدخلق شده
    ویرایش توسط باران بهار : 08-24-2014 در ساعت 02:21 AM

  14. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5713
    نوشته ها
    150
    تشکـر
    118
    تشکر شده 193 بار در 71 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشاوره ها با تجربه ها متاهل ها جواب بدن لطفا

    همیشه راهی هست اما اگر دیگه توان مبارزه نداری دلیلی نداره خودتو عذاب بدی
    همیشه تو زندگی کاری را انجام بده که آرومت کنه و هیچ وقت از انجام دادن ویا انجام ندادنش پشیمون نشی این زندگی خودته زیبا بناش کن

    آرامش هدیه خداوندی است...

  15. 2 کاربران زیر از erfaneh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  16. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشاوره ها با تجربه ها متاهل ها جواب بدن لطفا

    نقل قول نوشته اصلی توسط باران بهار نمایش پست ها
    سلام بیست و دو ساله هستم همسرم بیست و سه ساله یک سال و نیم از عقدم میگذره همسرمو جاریم معرفی کرد برای دوستی بعد از یکماه همسرم در دوران دوستی بهم علاقه شدید نشون داد و گفت قصدش دوستی نیست و ازدواجه.. ب نظرم پسر با شخصیت و خوب و با خانواده ای میومد ازدواج زود رو دوست داشتم چون تک فرزند بودم و پدرم فوت شده بود و احساس تنهایی می کردم .. خواستگار سمج هم داشتم که دوست پسر سابقم بود شراطم و بهش گفتم و گفتم اگه واقعا منو میخواد بیاد جلو . چهار ماه بعد قرار خواستگاری شد طوری که مادر شوهرم به همسرم گفته بود صحبت مهریه کردین یا نه؟ اما شب قبل خواستگاری ک با همسرم بیرون رفتم گفت زن داداشم گفته به مامانم که تو یه دوست پسر چند ساله داشتید معلوم نیست چیا بینشون گذشته مامانم دل چرکین شده! خلاصه شب خواستگاری به معرفه عوض شد و با صحبت های ازین ور و از ون ور بی نتیجه موند قرار شد که هفته بعد مارو دعوت کنن ک نکردن .. چند ماه پیاپی گذشت و این ماه و اون ماه کردن های همسرم بلاخره بعد از هفت ماه با مخالفت های فراوان اومدن طوری ک یک بار هم جلسه خواستگاری هم کنسل کردن. خلاصه ما بلاخره عقد کردیم اما من واقعا بعد از عقد درمانده شدم فک نمی کردم انقد سطح فکری پایینی داشته باشن ک زن و شوهر کنار هم نشینن حرف نزنن نخوابن چون من خانواده بازی تواین مسایل داشتم ک زن به شوهر و بلعکس اهمیت میداد روز اول بعد از عقد ک دعوت نشدم مادر شوهرم به شوهرم گفته بود دعوت کردنی نیست بگو بیاد رفتم پذیرایی ک ازم نشد و همون اول بسم الله بهم کار دادن ک کنم.. یکسال اول عقد ک خیلی مشکل داشتم همش انتظار داشتن من برم نمی ذاشتن پسرشون بیاد حتی یک هفته بعد از عقد چهار روز به اجبار خانوادش همسرم غیبش زد بعدا فهمیدم ک مادرش باعث شده بود چون دیده بود پسرش میاد طرف ما...
    مشکلات زیادی دارم از این ک همش دوست دارن من طرف اونا باشم پسرشون هفته ای یک با بیاد همه کاراشونو کنم از غذا درست کردن و گردگیری گرفته تا..
    منم انجام دادم .. یکسال و نیمه که واقعا تحملشون کردم چون توقعات زیادی دارن شوهرم خودش خوبه اما اولویت اول خانوادش هستن کاراشونو نمی بینه دهن بینه زیاد.. به خدا اصلا بهم احترام نمی زارن تا زمانی ک کاراشونو کنی یک لبخند میزنن اما اگه یه روز حال ندار باشی کم کار کنی قیافه می گیرن.
    چند وقت پیش ک از قیافه گرفتناشون ک بی دلیل هم بود خسته شده بودم به همسرم گفتم مثل اینک واسه اولین بار با مامانش بحث کرده بود مادر شوهرم زنگ زد منو به باد بی احترامی و ناسزا گرفت که تو رو پسرم سواری یا پسرم رو تو سوار اینم الان اینجوریه دو روز دیگه درستش می کنم خودخواه بد بخت زندگیتو نمی تونیجمع کنی همرنگ ما نیستی میای اینجا مث مهمون رفتار میکنی هیچکار نمی کنی بی خود کردی به پسرم حرف زدی من تو سرتم بزنم حق نداری حرف بزنی و قطع کرد
    اولش شوهرم گفت تا زمانی ک مامانم زنگ نزده نمیخواد رفت و امد کنی تو خیلی خوب بودی من ازت راضیم هرکاری از دستت برمیومده کردی اما از فرداش ازین رو به اون رو شد که تقصیر توا با مامانم دعوا کردم صد دفعه گفتم ان نمال به صورتت ( به خدا اگه زیاد ارایش کنم ) گفت همیناس اینا خوششون نمیاد اگه منو خانوادمو میخوای باید همرنگ ما باشی از کارایی ک تو می کنی خوششون نمیاد خستم کردی گیر کی افتادم من بدبختم کردی.. داداشم میگه رو دادی به زنت راست میگه و ...
    به خدا دیگه بریدم یه روز یه حرف می زنه یه روز یه حرف دیگه توروخدا کمکم کنین خیلی داغونم یه ذره پشتم نیست ا
    سلام

    عزیز متاسفانه ازدواجتون ازدواج غلطی بوده و بر اساس ازدواج امروز نبوده! بگذریم مشاوره نیاز دارید البته هر دوی شما ولطفا به این زودیها بچه دار نشید. موفق باشید

  17. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : مشاوره ها با تجربه ها متاهل ها جواب بدن لطفا

    عزیزم دیگه دوره تربیت شوهر و خانواده شوهرت گذشته نباید زیادی بهشون رو میدادی.
    الان فقط چندتا قانون رعایت کن: رفت و آمدتو به طوریکه زیاد تابلو نشه باهاشون کم کن جوری که متوجه نشن که از قصد داری رفت و آمدتو کم میکنی.
    مواقعی که باشوهرت راحتی و اوج عشق ورزیدنتونه بهش ناراحتیاتو بگو.
    یواش یواش که از خانواده شوهرت دور بشی کم کم رو شوهرت تسلط پیدا میکنی. اول باید به شوهرت یاد بدی که زندگی شما مستقله نیازی نیست که همه چیزو بره به اونا تعریف کنه. انقد دهن بین نباشه مردیکه دهن بین باشه شیرازه ی زندگیش از هم می پاشه. همه تمرکزتو بزار رو علاقه های شوهرت و قشنگتر کردن زندگیت بعد کم کم از صفر شروع کن و شوهرتو به خوی خودت در بیار.
    راه بعدیت که اصلا بهت پیشنهاد نمیکنم لجبازی با خانواده شوهرت و تو روشنون وایسادنه که عاقبت خوشی نداره.
    همیشه یادت باشه زیرکانه عمل کنی و هیچ وقت خودتو تو چشم خانوداه شوهرت بد نشون ندی.
    همین که رفت و آمدت کنترل شده باشه برنامت میافته رو روال اگه الان هر روز دعوا دارید, اونموقع فقط فردای اون روز که رفتی خونه مادرشوهرت دعوا داری همیشه سعی کن میری خونه مادرشوهرت در حد معمول کاراشو بکنی منظورم کارای خودته: ظرفای شامی که خودتون خوردین و بشوری , سفره شام بندازی و جمع کنی, ظرفای میوه ای که شوهرت خورده برداری بشوری بزاری جاش. اگه سواری مفتی بدی روشون زیادتر میشه. نری خونه مادرشوهرت همه کارای شخصی اونارم بکنیا وضعیت بدتر میشه.کمتر با مادرشوهرت حرف بزن رفتی اونجا خودتو به یه چیز مشغول کن آتو دستشون نده تا کم کم رابطت به ماهی یه بار و کمتر برسه اونموقع خیلی قشنگ میتونی رو شوهرت کار کنی. تو این مدت حوصله کن و رفتارات کنترل شده باشه.

  18. کاربران زیر از الینا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6086
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشاوره ها با تجربه ها متاهل ها جواب بدن لطفا

    باران جان زندگی مشترک صحبت یه روز و دو روز نیست. 22 سالته و در شرایطط عادی احتمالا بیش از 50 سال قراره با همسرت زندگی کنی. همونطور که دوستان توی پست های قبلی گفتن هدف از ازدواج رسیدن به آرامشه. همسرت قراره تنها پشت و پناهت توی زندگی باشه. این حرفها نیست که زندگی شخصیتو ازشون جدا کنی یا مثلا با همسرت صحبت کنی و ... . نمیخواهم تشویق به جداییت کنم و میدونم صد در صد با این شرایطی که گفتی پدرت رو از دست دادی و تنها فرزند هم هستی و با توجه به سن کمی که داری حتما از جدایی میترسی. ولی حتی با وجود مراجعه به مشاور نمیتونی مطمین باشی که زندگیت درست میشه. مادر شوهرت اگر باعث آزار تو میشه ولی میبینی که چقدر راحت همسرت رو تحت تاثیر قرار میده. مادرشه. هرچقدر در حق دیگران بدی کنه برای بچه هاش مادره و نمیتونی و نمشه که از مادرش دورش کنی یا روابطشون رو کنترل کنی. با این صحبت هایی که کردی (البته خوب صحبت ها یک طرفه شنیده شده) شروع این زندگی به این صورت صد در صد اشتباهه. البته قبل از هر تصمیمی به مشاور خودت و همسرت مراجعه کنید. انشالله که همه چیز خوب بشه. ولی اگر از مراجعه به مشاور سر باز زد یا تو رو توی این رابطه مقصر دونست یعنی قصد تغییر ندارن. اگر مادر شوهرت به تو بد دهنی و توهین میکنه، ان مادر همون پسر رو بزرگ کرده. واکنش ها و برخورد های مشابه با مادرش رو انتظار داشته باش. در نهایت هیچ چیزی مشخص نیست. ولی اگر شرایط بهتر نشد و همینجوری که الان هست موند تحت هیچ شرایطی با شرایط موجود ادامه نده. عین داستان زندگی تو، خانواده عموی منه و عروس بیچاره ای که اوردن. ببین چه شرایطی داره که من که فامیلشونم دارم میگم.

  20. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5351
    نوشته ها
    33
    تشکـر
    0
    تشکر شده 7 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : مشاوره ها با تجربه ها متاهل ها جواب بدن لطفا

    سلام درست میگن نمیگم جدا شید ولی به هر حال انسان باید خودش باشه

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد