نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3

موضوع: خانواده شوهرم

1595
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5753
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    خانواده شوهرم

    سلام و خسته نباشی.
    من سی سال سن دارم و حدود 10 ساله که ازدواج کردم و یه پسر دو ساله دارم. توی این مدت با خانواده شوهرم ارتباط بسیار بسیار نزدیک و صمیمانه ای داشتم به طوری که بدون حضور همسرم خودم رفت و آمد میکردم و به طور خلاصه توی فامیل به عنوان عروس نمونه زبان زد بودم.لازمه که بگم من یه خواهر شوهر دارم که متارکه کرده و 47 سالشه که فوق لیسانس داره و پست خوبی هم داره ( در واقع تمام اتفاقات منزل زیر نظر و با اجازه تک دختر ارشد خانواده اس).در سه سال گذشته برادر همسرم ازدواج کرد و از اون زمان رفتار بد و آمیخته با حسادت جاری من با من شروع شد چرا که میدید خانواده همسرم چقدر منو دوست دارن. توی این مدت بدی های بسیار زیادی ازش دیدم از جمله در مراسم ختم پدرم ولی همیشه کوتاه آمدم و بخشیدمش که اینجا مجال گفتنش نیست. همیشه به شغلم به زندگیم و حتی به رفتار برادر شورهرم با من حسادت میکرد. و بسیار تلاش کرد رشته تحصیلی منو ادامه بده!!!! هر بار پس از هر دلخوری خانواده همسرم و خواهر همسرم کاملا حق رو به من می دادندو میگفتن گذشت کن درست میشه و ...
    برادر همسرم پس از مدتی به دلیل مشکلات عصبی دچار ام اس خفیف شده و حالا خواهر همسرم مرتب به من فشار میاره که باید این مشکلات تمام بشه چرا که علاقه شدیدی بهش داره و توی زندگیم مستقیما داره دخالت میکنه و مرتب به همسرم پیام میده ولی من باز هم به رفت و آمد ادامه دادم و دلخوریها رو بخشیدم و هیچ رفتار درستی از جاریم ندیدم لازمه بگم وقتی میبینمش به حدی عصبی میشم که دچار حالت تهوع و دلپیچه میشم ولی به خاطر همسرم هر بار رفتم. اما در آخرین بار خواهر همسرم به شکل بدی با ما برخورد کرد و جلوی جاریم ما رو بی محل کرد و بهمون و حتی بچم توهین کرد حالا دو هفته گذشته و اصلا دوست ندارم که برم و آدم دهان دریده ای هم نیستم که بخوام مقابله کنم. همسرم میگه تو کاملا حق داری ولی پدر و مادر من بی تقصیرن و قطع رابطه درست نیست منم باهاش موافقم ولی چون خواهر شوهرم همیشه اونجاست و به خانه خودش نمیره ناچارم که برای حفظ شخصیت و شان خودم دیگه اونجا نرم... خواهش میکنم منو راهنمایی کنید!!!!!!! این یه مشکل بزرگ برای من شده و مرتب بهش فکر میکنم و با استرس و خود خوری روزمو سپری میکنم! متشکرم

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5688
    نوشته ها
    20
    تشکـر
    31
    تشکر شده 25 بار در 13 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خانواده شوهرم

    سلام
    نمی دونم تا چه حد نظرم درسته،ولی مادر منم مشابه مشکل شمارو داشت.
    ولی بازم ارتباطشو قطع نکرد و با مادربزرگم رفت و آمد داشت هرچند عمه ام هنوزم باعث آزار مادرم میشد ولی بالاخره بعد یه مدت عمه ام به اشتباهش پی برد.
    شمام با توجه به شرایطی که دارید شاید بهتر باشه ندید بگیرین و ارتباطتون رو با پدر و مادر همسرتون حفظ کنین.
    امضای ایشان
    سالهاست که معنای این را نفهمیده ام “رفت و آمد” یا “آمد‌ و رفت” ؟
    آدمها می‌روند که برگردند ، یا می‌آیند که بروند


  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خانواده شوهرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط sima1 نمایش پست ها
    سلام و خسته نباشی.
    من سی سال سن دارم و حدود 10 ساله که ازدواج کردم و یه پسر دو ساله دارم. توی این مدت با خانواده شوهرم ارتباط بسیار بسیار نزدیک و صمیمانه ای داشتم به طوری که بدون حضور همسرم خودم رفت و آمد میکردم و به طور خلاصه توی فامیل به عنوان عروس نمونه زبان زد بودم.لازمه که بگم من یه خواهر شوهر دارم که متارکه کرده و 47 سالشه که فوق لیسانس داره و پست خوبی هم داره ( در واقع تمام اتفاقات منزل زیر نظر و با اجازه تک دختر ارشد خانواده اس).در سه سال گذشته برادر همسرم ازدواج کرد و از اون زمان رفتار بد و آمیخته با حسادت جاری من با من شروع شد چرا که میدید خانواده همسرم چقدر منو دوست دارن. توی این مدت بدی های بسیار زیادی ازش دیدم از جمله در مراسم ختم پدرم ولی همیشه کوتاه آمدم و بخشیدمش که اینجا مجال گفتنش نیست. همیشه به شغلم به زندگیم و حتی به رفتار برادر شورهرم با من حسادت میکرد. و بسیار تلاش کرد رشته تحصیلی منو ادامه بده!!!! هر بار پس از هر دلخوری خانواده همسرم و خواهر همسرم کاملا حق رو به من می دادندو میگفتن گذشت کن درست میشه و ...
    برادر همسرم پس از مدتی به دلیل مشکلات عصبی دچار ام اس خفیف شده و حالا خواهر همسرم مرتب به من فشار میاره که باید این مشکلات تمام بشه چرا که علاقه شدیدی بهش داره و توی زندگیم مستقیما داره دخالت میکنه و مرتب به همسرم پیام میده ولی من باز هم به رفت و آمد ادامه دادم و دلخوریها رو بخشیدم و هیچ رفتار درستی از جاریم ندیدم لازمه بگم وقتی میبینمش به حدی عصبی میشم که دچار حالت تهوع و دلپیچه میشم ولی به خاطر همسرم هر بار رفتم. اما در آخرین بار خواهر همسرم به شکل بدی با ما برخورد کرد و جلوی جاریم ما رو بی محل کرد و بهمون و حتی بچم توهین کرد حالا دو هفته گذشته و اصلا دوست ندارم که برم و آدم دهان دریده ای هم نیستم که بخوام مقابله کنم. همسرم میگه تو کاملا حق داری ولی پدر و مادر من بی تقصیرن و قطع رابطه درست نیست منم باهاش موافقم ولی چون خواهر شوهرم همیشه اونجاست و به خانه خودش نمیره ناچارم که برای حفظ شخصیت و شان خودم دیگه اونجا نرم... خواهش میکنم منو راهنمایی کنید!!!!!!! این یه مشکل بزرگ برای من شده و مرتب بهش فکر میکنم و با استرس و خود خوری روزمو سپری میکنم! متشکرم
    مهم همسرتونه اگه ميگه رفت آمد كنيم خب شما هم بريد شما انقدر بزرگواري نشون داديد كه همسرتون هم شما ميشناسه و حق به شما ميده شما شخص با شخصيت ي هستيد و كاملا مشخصه ادامه بديد و به خودتون و زندگيتون فكر كنيد و به مسائل بي اهميت توجه نكنيد مهم خود شماييد آرامش شماست پس بيخيال تشنج بگذاريد هرچه ميگندو ميكنند بكنند

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد