نوشته اصلی توسط
sima1
سلام و خسته نباشی.
من سی سال سن دارم و حدود 10 ساله که ازدواج کردم و یه پسر دو ساله دارم. توی این مدت با خانواده شوهرم ارتباط بسیار بسیار نزدیک و صمیمانه ای داشتم به طوری که بدون حضور همسرم خودم رفت و آمد میکردم و به طور خلاصه توی فامیل به عنوان عروس نمونه زبان زد بودم.لازمه که بگم من یه خواهر شوهر دارم که متارکه کرده و 47 سالشه که فوق لیسانس داره و پست خوبی هم داره ( در واقع تمام اتفاقات منزل زیر نظر و با اجازه تک دختر ارشد خانواده اس).در سه سال گذشته برادر همسرم ازدواج کرد و از اون زمان رفتار بد و آمیخته با حسادت جاری من با من شروع شد چرا که میدید خانواده همسرم چقدر منو دوست دارن. توی این مدت بدی های بسیار زیادی ازش دیدم از جمله در مراسم ختم پدرم ولی همیشه کوتاه آمدم و بخشیدمش که اینجا مجال گفتنش نیست. همیشه به شغلم به زندگیم و حتی به رفتار برادر شورهرم با من حسادت میکرد. و بسیار تلاش کرد رشته تحصیلی منو ادامه بده!!!! هر بار پس از هر دلخوری خانواده همسرم و خواهر همسرم کاملا حق رو به من می دادندو میگفتن گذشت کن درست میشه و ...
برادر همسرم پس از مدتی به دلیل مشکلات عصبی دچار ام اس خفیف شده و حالا خواهر همسرم مرتب به من فشار میاره که باید این مشکلات تمام بشه چرا که علاقه شدیدی بهش داره و توی زندگیم مستقیما داره دخالت میکنه و مرتب به همسرم پیام میده ولی من باز هم به رفت و آمد ادامه دادم و دلخوریها رو بخشیدم و هیچ رفتار درستی از جاریم ندیدم لازمه بگم وقتی میبینمش به حدی عصبی میشم که دچار حالت تهوع و دلپیچه میشم ولی به خاطر همسرم هر بار رفتم. اما در آخرین بار خواهر همسرم به شکل بدی با ما برخورد کرد و جلوی جاریم ما رو بی محل کرد و بهمون و حتی بچم توهین کرد حالا دو هفته گذشته و اصلا دوست ندارم که برم و آدم دهان دریده ای هم نیستم که بخوام مقابله کنم. همسرم میگه تو کاملا حق داری ولی پدر و مادر من بی تقصیرن و قطع رابطه درست نیست منم باهاش موافقم ولی چون خواهر شوهرم همیشه اونجاست و به خانه خودش نمیره ناچارم که برای حفظ شخصیت و شان خودم دیگه اونجا نرم... خواهش میکنم منو راهنمایی کنید!!!!!!! این یه مشکل بزرگ برای من شده و مرتب بهش فکر میکنم و با استرس و خود خوری روزمو سپری میکنم! متشکرم