نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: نیاز به گوش دادن به یک متفکر دارم

1239
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5824
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    نیاز به گوش دادن به یک متفکر دارم

    مشکلات عجیبی دارم که خودم نتونستم اونارو حل کنم.از نظر مادی نه اینکه مشکلی ندارم ولی از این جهت احساس چالش نمی کنم.وقتی به خودم نگاه می کنیم می بینم که راحت نیستم.احساس ناراحتی و مشکل می کنم.احساس کمبود می کنم.حس می کنم که تنهام.خیلی تنها.فکر می کنم که کسی منو دوست نداره و از دیگران فاصله گرفتم.پیش دیگران نشستم اما با اونا نیستم.حس می کنم که از دیگران خوشم نمی آد.دوست دارم کسایی رو که نمی خوام رو نابود کنم.انگار که مغزم قفل کرده.خیلی وقته که دنبال آرامشم.ولی نمیتونم پیداش کنم.انگار به بمبست رسیدم.هر وقت شادی دیگران رو می بینم عصبانی می شم واحساس حسادت می کنم و می خوام نابودشون کنم.احساس می کنم که غرورم شکسته.دیگه اهمیتی نداره که کی چی می گه.تو اوج دعواها و ناراحتی ها ناخواسته خندم می گیره.یه سالی میشه که با این مشکلات دست و پنجه نرم میکنم.وتنها حالتی که حس می کنم توش راحتم مرگ هست.خیلی دوست دارم بمیرم.کلا از زندگی سیر شدم.یعنی حس می کنم که به اندازه کافی زندگی کردم.دیگه هدفی ندارم که اونو دنبال کنم.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5400
    نوشته ها
    698
    تشکـر
    99
    تشکر شده 657 بار در 378 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : نیاز به گوش دادن به یک متفکر دارم

    [replacer_img] خب هرکسی هم جای شما باشه و این همه افکار منفی رو به ذهنش راه بده ، نبایدم احساس شادی کنه ....

    به هرحال تا از این پیله تنهای بیرون نیای و دیگران رو دوست نداشته باشی نمیتونی از این حس خارج بشی ...

    در ضمن انسان وقتی به خودش احترام میذاره و " من " خودشو قبول داره .. باعث میشه که دیگران هم همون احترام رو به او بذارن

    ولی این حس نباید تبدیل به خودخواهی و غرور فرد بشه ...

    در ضمن این به یاد داشته باش که سهم تو در خوشحالی در خوشحال کردن دیگرانه ...

    پس وقتی از خوشحالی دیگران ناراحت میشی سهم خودت رو با ناراحتی برداشتی و نباید اعتراض کنی

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5615
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    3
    تشکر شده 6 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نیاز به گوش دادن به یک متفکر دارم

    خیلی حالت هایی ک گفتی شبیه منه، کاش میشد با هم حرف بزنیم...

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5824
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نیاز به گوش دادن به یک متفکر دارم

    خوش حال میشم که با یه همزبون صحبت کنم.اگه میشه شما هم از مشکلاتتون برام بگین.

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5824
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نیاز به گوش دادن به یک متفکر دارم

    راستش می خوام که از پیله بیرون بیام و با دیگران ارتباط برقرار کنم.اما از اون سمت هم مشکلات دیگه ای دارم.مثلا خانوادم به شدت مخالف بیرون رفتن من از خونه هستن. میگن هرکی رفت بیرون معتاد شد!! حتی وقتی برای یه ساعت از خونه میزنم بیرون کلی با من دعوا میکنن.واقعا این روزا اعصابم داغونه.با هر کی که میخوام ارتباط برقرار کنم.خانواده فورا وارد عمل میشه و بقیه رو از من دور میکنن.حتی وقتی میام بیرون بابام میاد دنبالم.با افراد ناجوری هم نمی گردم ولی وقتی خانواده پاکترین آدم رو هم پیشم ببینه میگن:این کی بود باهاش می گشی؟اصلا از قیافش خوشم نمیاد!نمی شناسمش ولی اصلا قبولش ندارم!!. راستش کلا حالم از این خانواده به هم خورد.دنبال هر راهی ام که از اون فرار کنم.از خودم و خانواده خودم متنفرم.تو خانواده ای که پدرت بابت لقمه ای بهت میده منت میذاره زندگی به چه دردی می خوره؟ می بخشید که زیاد نوشتم ولی اگه کسی باشه که به من کمک کنه یه دنیا ممنونشم.

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6849
    نوشته ها
    28
    تشکـر
    0
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نیاز به گوش دادن به یک متفکر دارم

    سخت نگیر رفیق همه مامشکل داریم هر کدوم به یه نحو خود من چند ساله به دلیل مشکلاتی که دارم اصن نخندیدم وبیشتر ازتومحدودم.حالاچرامرگ؟توک مشکلت سطحیه پسر خو ب واسه خودت هدف تعیین کن درستوبخون دانشگاهتو برو یا شغل مناسبی انتخاب کن و ازدواج کن اینطوریهم ذهنت به ارامش میرسه هم از خانوادت فاصله می گیری.اما فقط هدف هاتو دنبال کن اولش سختی میکشی تارسیدن به هدف امابعدهرسختی اسونی هس منتظر خبرای خوبتم رفیق.

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نیاز به گوش دادن به یک متفکر دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط atrin نمایش پست ها
    مشکلات عجیبی دارم که خودم نتونستم اونارو حل کنم.از نظر مادی نه اینکه مشکلی ندارم ولی از این جهت احساس چالش نمی کنم.وقتی به خودم نگاه می کنیم می بینم که راحت نیستم.احساس ناراحتی و مشکل می کنم.احساس کمبود می کنم.حس می کنم که تنهام.خیلی تنها.فکر می کنم که کسی منو دوست نداره و از دیگران فاصله گرفتم.پیش دیگران نشستم اما با اونا نیستم.حس می کنم که از دیگران خوشم نمی آد.دوست دارم کسایی رو که نمی خوام رو نابود کنم.انگار که مغزم قفل کرده.خیلی وقته که دنبال آرامشم.ولی نمیتونم پیداش کنم.انگار به بمبست رسیدم.هر وقت شادی دیگران رو می بینم عصبانی می شم واحساس حسادت می کنم و می خوام نابودشون کنم.احساس می کنم که غرورم شکسته.دیگه اهمیتی نداره که کی چی می گه.تو اوج دعواها و ناراحتی ها ناخواسته خندم می گیره.یه سالی میشه که با این مشکلات دست و پنجه نرم میکنم.وتنها حالتی که حس می کنم توش راحتم مرگ هست.خیلی دوست دارم بمیرم.کلا از زندگی سیر شدم.یعنی حس می کنم که به اندازه کافی زندگی کردم.دیگه هدفی ندارم که اونو دنبال کنم.
    سلام

    عزیز مشکلاتت عدیده است ,نیاز به مشاور و ممکنه دارو داشته باشی

    موفق باشی

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6449
    نوشته ها
    38
    تشکـر
    4
    تشکر شده 10 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نیاز به گوش دادن به یک متفکر دارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط atrin نمایش پست ها
    راستش می خوام که از پیله بیرون بیام و با دیگران ارتباط برقرار کنم.اما از اون سمت هم مشکلات دیگه ای دارم.مثلا خانوادم به شدت مخالف بیرون رفتن من از خونه هستن. میگن هرکی رفت بیرون معتاد شد!! حتی وقتی برای یه ساعت از خونه میزنم بیرون کلی با من دعوا میکنن.واقعا این روزا اعصابم داغونه.با هر کی که میخوام ارتباط برقرار کنم.خانواده فورا وارد عمل میشه و بقیه رو از من دور میکنن.حتی وقتی میام بیرون بابام میاد دنبالم.با افراد ناجوری هم نمی گردم ولی وقتی خانواده پاکترین آدم رو هم پیشم ببینه میگن:این کی بود باهاش می گشی؟اصلا از قیافش خوشم نمیاد!نمی شناسمش ولی اصلا قبولش ندارم!!. راستش کلا حالم از این خانواده به هم خورد.دنبال هر راهی ام که از اون فرار کنم.از خودم و خانواده خودم متنفرم.تو خانواده ای که پدرت بابت لقمه ای بهت میده منت میذاره زندگی به چه دردی می خوره؟ می بخشید که زیاد نوشتم ولی اگه کسی باشه که به من کمک کنه یه دنیا ممنونشم.
    چند سالته؟؟؟ ی سوال این بی اعتمادیا بخاطر کاریه ک قبلا ممکنه انجام داده باشی؟؟؟؟؟

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد