سلام من میخوام راهنماییم کنید که چیکار کنم ؟ من میخوام اگه خودش نمیخواد باهام دوست بمونیم و رابطمونبیشتر شه خودش بهم بیاد و بگه . اخه منم میخوام چرا فقط من بهش زنگ بزنم بیادش باشمتو فکرش باشم به درد ودلاش گوش بدم چرا اون نمیتونه ؟ من گریه شو دیدم ولی اون گریهمنو شنیده . میخوام چون ازم بزرگتر باهاش راحت باشم مثل یه دوستی مثل ابجی که همیشهپشتمون بهم گرم باشه . دلم میخواد اونم بهم بگه که دلش برام تنگ شده ن از سر اجباربلکه از سر دلتنگی دوستانه . وقتی باهم صحبت میکنیم یه جورای اروم میشم و حرفای کهاز قبل تمرین کرده بودم که اگه دیدمش رو بهش بگم موقعی که همدیگه رودیدم حرف میزنیمولی دهن من قفل میشه که از دلتنگی هام بهش بگم به نظر شما رابطه ما دوامی داره ؟ شبابه خاطرش گریه کردم یه شب خیلی داغون بودم اما ما دوتا حرفمون شد تو خیابون من جدارفتم خونه اونم جدا رفت خونه نتونستم باهاش حرف بزنم هر طوری شده بود سریع خودمو رسوندمخونه باهیچکس حرف نمیزدم از شام و نهار هم خبری نبود یه جورایی بغض گلمو گرفته بودکه کسی رو نداشتم باهاش درد و دل کنم یه شب نمیدونم تصمیم و اسه خودکشی قطعی نبود اماتو مغزم بازی می کرد رفتم لیوان اب رو شکستم و شبونه تو حموم رگ دستمو زدم چون از گذشتهام و اتفاقای که افتاده بود و می افتاد بدم میومد و دیدم زنگ میزنم جوابم رو نمیده جوابپی ام هامو نمیده یا که میده سرده رگ دستمو زدم ولی حیف لعنتی یا عمر من زیاد بود یاشیشه چنان تیز نبود که رگمو از ته ببر خراش جزی برداشت که کسی جز خودش و یکی دیگه ازدوستام کسی چیزی نفهمید و گذشته