سلام خسته نباشيد 25سالمه ازدواج ناموفق داشتم
حالا بعد سه سال يه اتفاقي توي زندگيم افتاد
دوازده سال پيش يكي از دوستام از من واسه داداشش خواستگاري كرد منم چون سن كمي داشتم قبول نكردم خانواده م راضي نبودن تا اينكه داداش دوستم ازدواج كرد منم همينطور
حالا قسمت اينجوري شده كه هم اون اقا توي زندگي مشترك شكست خورده و از همسرش جدا شده هم من
من شوهرم فوت شد اما ايشون از همسرش جدا شدن...
حالا بعد از دوازده سال خيلي اتفاقي باهم برخورد داشتيم توي همون برخورد اول گفت نميخوام بعد از دوازده سال باز از دستت بدم ايندفعه تمام تلاشمو ميكنم كه تورو بدست بيارم تقريبا يه ماه ميشه صحبت ميكنيم از شانس بد ما يا خوشبين باشم شايد خير باشه پدرش از همون روز اول اشناييمون توي بيمارستان بستري شده حالش خوب نيست تمام خانواده هم رفتن پيش پدرش
با خانوادش صحبت كرده و اونا گفتن به محضه ترخيص پدرش از بيمارستان واسه خواستگاري اقدام ميكنن
حالا ايشون از من خواست كه همديگه رو ببينيم اما من گفتم بهتره اين كار از طريق خانواده صورت بگيره ما توي شهري زندگي ميكنيم كه محيط كوچيكه ممكنه كسي ببينه و زشته اما گفت نه من هركاري ميكنم كه در حد چند دقيقه ببينمت دوازده ساله دارم انتظار ميكشم ديگه واقعا واسم سخته خلاصه ايشون خيلي گفتن من قبول نكردم و ناراحت شدم ازش سوال كردم كه چرا ميخواد منو ببينه گفت ديگه تحمل اين دوري واسم سخته حالا يه كم رفتارش سرد شده
البته بگم كارش خيلي زياده دليل سردي رفتارشم گفت كه بخاطر كارمه..
ميترسم چون يكيار ازدواج ناموفق داشتم ايا اعتماد كنم
حالا ميخوام كمكم كنيد با توجه به چيزايي كه توضيح دادم قصدش واقعا ازدواجه؟