نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: حقيقت

878
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    حقيقت

    اﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
    ﺑه ﻨﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ؟


    ﻫﺮﯾﮏ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ.


    ، ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ : ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ

    . ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ : ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ


    . ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ : ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ !


    … ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ .


    ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻟﻮﮐﺲ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ،ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ .


    ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :

    ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ' ﺯﻫﺮ ' ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ' ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ ', ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟

    ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ !



    ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﺪ؟


    ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ِ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ، ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ.


    ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻣﺎ ﺁﺩم ها ﻫﻤﯿﻨﻪ

  2. 3 کاربران زیر از محمدزاده بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : حقيقت

    تو خوب هستی و من خوبم و هوا خوب است...


    این مطلب اولین بار در سال 2001 توسط زنی به نام ریتا در وب سایت یک کلیسا قرار گرفت، این مطلب کوتاه مکالمه با خدا به اندازه ای تاثیر گذار و ساده بود ، که طی مدت 4 روز بیش از پانصد هزار نفر به سایت کلیسا ی توسکالوسای ایالت آلاباما سر زدند. این مطلب کوتاه به زبان های مختلف ترجمه شد و در سراسر دنیا انتشار پیدا کرد.


    چه سوالاتی در ذهن دارید که میخواهید بپرسید ؟
    چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟
    خداوند پاسخ داد:
    این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند
    عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند
    این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند
    و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند
    این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند
    زمان حال فراموش شان می شود
    آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال
    این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد
    و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند

    خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم
    بعد پرسیدم:
    به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی از زندگی یاد بگیرند ؟
    خداوند دوباره با لبخند پاسخ داد:
    یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد
    اما می توان محبوب دیگران شد
    یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند
    یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد
    بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد
    یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم
    و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد
    با بخشیدن، بخشش یاد بگیرند
    یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند
    اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند
    یاد بگیرند که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند
    یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند
    بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند
    و یاد بگیرند که من اینجا هستم … همیشه
    خانه ی دوست کجاست؟!

  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : حقيقت

    قضيه ضرب المثل گربه رو دم حجله كشتن اينه.


    میگویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است. پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند. بر خلاف نظر همه ، او میگوید که میتواند دخترک را رام کند. خلاصه پس از مراسم عروسی ، عروس و داماد وارد حجله میشوند و... چند دقیقه از زفاف که میگذرد پسرک احساس تشنگی میکند . گربه ای در اتاق وجود داشته از او میخواهد که آب بیاورد. چند بار تکرار میکند که ای گربه برو و برای من آب بیاور. گربه بیچاره که از همه جا بی خبر بوده از جایش تکان نمی خورد تا اینکه مرد جوان چاقویش را از غلاف بیرون می کشد و سر از تن گربه جدا میکند. سپس رو یه دختر میکند و میگوید برو آب بیار...

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : حقيقت

    مرد،يك هفته غيب شد، در را كه باز كرد خانمش بستش به توپ سرزنش.
    مرد،چیزی نگفت و با لبخند رفت خوابيد،
    یک ساعت بعد:تلفن زنگ زد.
    مادر خانم از پشت خط گفت: "دخترم، شوهرت كليه‌اش را داد به برادرت، ازش خوب پرستاري كن!"

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : حقيقت

    ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد