اسمش مریمه
از خانواه های اصیل اصفهانه -یعنی از اون فکرا در موردش نکنین- اولاش توی کتابخونه به یه پسر که یه سال از ما کوچیکتر بود اظهار علاقه و دوست دارم کرد... که ... هنوزم از کار خودش پشیمون نیس ... بعدش یسری ماجرا که اگه بخوام بگم سرتون درد میاد اصل مطلب اینکه به هر کسی میرسه اظهار علاقه میکنه بچه بازی در میاره سبکسری میکنه و اصلا حالیش نیس فکر میکنه اینکه فلانی بمن اینجوری نگاه میکنه پس عاشقمه....بهش میگم مریم اخه دلت میاد این دست مزد لیلی ایه -مادرش- که انقدر دوست داره میگه نه لیلی این نیس که تو میبینی خونه فلانه و من محبت بابا ندیدم - باباش راننده ترانزیته - و .... کلی حرفای فلسفی بهم پس میده جدیدا هم با پسر داییش ریخته رو هم .... پسره رو اگه ببینیدش دلتون نمیخواد حتی نگاش کنی .. فقط واسه محبتش رفته بسمتش منم میترسم به لیلی بگم مطمئنم با مامانم بد میشه
مریم گند زده به زندگیش اصلانم حالیش نیس بنظرتون من بعنوان یه دوست چیکار کنم ؟ ولش کنم؟ هر چند الان ولش کردم؟
چهار بارم رفتیم مشاوره. مشاوره هم کاری نکرد بچست بچه یه بچه لجباز و یه دنده
با مامان و بابامم حرف زدم معلوم نیس چشون شده میگن برو ما که بتو کاری نداریم خدا خودش فقط این مامانو بابای منو میشناسه