نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: با خانواده شوهرم چطور رفتار کنم؟

1131
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6113
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    با خانواده شوهرم چطور رفتار کنم؟

    سلام دوستان عزیز

    من شهریور 92 نامزد کردم و بهمن 92 عقد کردم و قبل ازدواجمون هم با هم آشنایی داشتیم و تصمیم گرفتیم که ازدواج کنیم و این رابطه حدود 5سال بود و در طول این مدت هم خانواده ها اطلاع داشتن و با ازدواج ما هر چند که مخالفتی بود ولی بعد حل شد الان که مدتی گذشته و با خانواده شوهرم کاملا آشنا شدم با هم اختلافاتی داریم و این اختلاف باعث بحث های هر روزه منو شوهرم میشه اینو هم بگم که بی نهایت شوهرمو دوست دارم و بعد از همه ی بحثامون شوهرم میگه ما همو دوس داریم نباید بخاطر دیگران شیرینی زندگیمونو خراب کنیم ولی باز که مشکلی پیش میاد دعوا میشه و نکته دیگه اینکه شوهرم طوری بار اومده که شدیدا در قبال خانوادش مسئولیت پذیر و گاهی وقتا وقتی با خانوادش جایی هستیم من احساس میکنم توجه شوهرم به خانوادش بیشتر تا من!و اینکه من بسیار حساس احساساتی و زود رنجم و خانواده شوهرم دایم در حال شوخی کردنهایی هستن که من دوس ندارم و باعث رنجشم میشن و اونا هم با من قهر میکنن و حرفی نمیزنن,خانواده شوهرم مغرور هستن و خودشونو برتر از همه میدونن و اینکه من میگم از فلان رفتار ناراحتم اصرار بر این دارن که من اشتباه میکنم و اونا درست,متاسفانه اهل تیکه پروندن هم هستن و اگه ناراحت بشم میگن خب تو هم تیکه بپرون ناراحتی نداره واقعا نمیدونم باید در برابر رفتارای آزار دهندشون چی بگم,وقتی با خانواده شوهرم به جایی میرم شوهرم میگه چرا میای با من راه میری برو جلو که حواسم به همه باشه وقتی میگم خب دوس دارم کنار تو باشم کنار تو راه برم میگه مگه میخوان منو بخورن اصلا متوجه احساساتم نیستمن شوهرمو دوس دارم نمیخوام از دستش بدم دوس ندارم ازش جدا بشم حتی فکر کردن بهش واسم سخته و اشکمو در میاره دوس دارم باهاش زندگی کنم با همه ی شرایطش کنار اومدم چون دوسش دارم ولی بلد نیستم چطور باید با این رفتاراشون کنار بیام یه راهنمایی چیزی ................

    واقعا دیگه موندم که باید چه کنم لطفا کمکم کنید؟؟؟؟؟؟

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6113
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    1
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نیاز به راهنمایی........

    واقعا کسی نیس راهنمایی کنه پیشنهادی بده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5400
    نوشته ها
    698
    تشکـر
    99
    تشکر شده 657 بار در 378 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : نیاز به راهنمایی........

    عزیزم برای شما خیلی بهتره با شوهرتون به مشاور مراجعه کنید

    به هرحال نه شما و نه ایشون طرز برخورد با هم رو خوب نمیدونید ....

    ایشون با بی خیالیاش و شما با حساسیت بالا ...

    خب مسلمه به مشگل برخورد میکنید ... البته شایسته بود قبل از ازدواج این مشاوره انجام میشد

    خب کاری نمیشه کرد و باید در این مورد در اوقاتی مناسب صحبت کنی ولی نباید حساسیت شما طوری باشه که

    ایشون رو خسته و بی انگیزه کنه ... به هرحال در این موقعیت توصیه به مشاوره و تحمل دارم ...

    و اینکه بهتره برای نزدیک شدن به افراد با واعد بازی اونا اشنا بشی و گاهی با زبون خودشون حرف بزنی



  4. کاربران زیر از Bita moein بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نیاز به راهنمایی........

    نقل قول نوشته اصلی توسط lady bird نمایش پست ها
    واقعا کسی نیس راهنمایی کنه پیشنهادی بده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    عزيم مردها مثل بچه ميمونن بايد بهشون ياد بدي چون بتازگي و كم كم داريد با هم اشنا ميشيد اين مشكلا فكر ميكنم اوايل زندگي مشترك براي همديگه اتفاق ميوفته منم اوايل كه نامزد بوديم شوهرم جلوي خانوادش وقتي بيرون ميرفتيم دستمو نميگرفت و با خواهرش جلو جلو ميرفتن منم خيلي ناراحت شدم كه اصلا منو تحويل نگرفت و واسه خودش با ابجي جونش داره ميره منم تحويل نگرفتمش اصلا بي محلي كردم و پشت سرشون يواش يواش ميرفتم ميگفت چرا عقب موندي بدو ديگه گفتم پام درد ميكنه تو با خواهرت برو ديگه به من چيكار داري ديدم كم كم داره سرعتشو كم ميكنه تا من بهش برسم بعد وقتي رفتيم خونه بهش گفتم من ديگه با تو بيون نميرم وقتي با هميم من تنها ميمونم بعدشم چرا دستمو نميگيري از من بدت مياد؟ يا خجالت ميكشي؟ (البته بگم من هزار برابر ازسرش زيادم)اينط.ري گفتم شايد خجالت بكشه حلاصه نتيجه داد يا وقتي ميرفتيم خونشون برادرشوهرم دستشو مينداخت دور گردن زنش قربون صدقش ميرفت منم تنها عين املها يه گوشه ميشستم بعد خونه بهش گفتم تو اصلا منو دوست داري ذاداشتو ببين چقدر زنشو دوست داره تازه زنشم ازدواج دومش بود و از همسر قبليش يه پسر داشت گفتم من نبايد دوست داشته باشم حيف من كه خواستم جوونيمو به پات بريزم عمرمو به پات بذارم خلاصه لبخندي زد و گفت ديوونه از اون به بعد كم كم شد چيزي كه ميخاستم اما باز بعضي وقتها اذيت ميكنه. شما هم بايد رگ خوابش دستت بياد بايد بدوني چطوري ميتني روش تاثير بذاري چطوري حرفتو قبول ميكنه همينطور بهش ياد بده بگو من اينجوري دوست دارم دوست دارم اين كارو برايم بكني

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد