نوشته اصلی توسط
نىلا
سلام.من 23سالمه,3ساله باپسرى هستم ک واقعادوسش دارم.قبلادرموردش باپدرومادرم صحبت کرده بودم باوجودمخالفتهاشون بازم به رابطم ادامه دادم.والدىنم اىن اقاپسروکموبىش مىشناسن هروقت حرف اون اقامىشه 1جورحرف مىزنن انگار علت مخالفتشون بىکارىشه.باوجودخواسگاراى خوبى ک دارم منتظرم تاکارخوبى پىداکنه وبىادجلو.خىلى مىترسم که بازم بخوان مخالفت کنن,بهم قول داده راضىشون مىکنه همش نگرانم که خداى نکرده بهم نرسىم.مىترسم بامامانوبابام صحبت کنم چون مىدونم شراىط فعلىشونگاه مىکنن وبازمخالفت.... خسته شدم هرکارمىکنه تاکارى جورشه نمىشه.بدون اون زندگىودوست ندارم.اعتمادبنفسم کم شده استرسواضطرابم زىاد,خداىىش پسره خوبىه دوس ندارم ازدستش بدم,اونم نشون داده ک همىن اندازه دوسم داره.پنهونى رابطه دارىم تاکارش جوربشه
توروخدافقط ىکى ارومم کنه,نگىدتوکل کن بهخداچون کردم,مىخوام زودتربهم