سلام من دختری 29 ساله ام. قبلا برای ازدواج توقع ام بالا بود. چون خودم هم فرد موفقی بودم. با این حال خواستگارام هم کم بودن. من عشق زندگیم را از خودم روندم به خاطر مسایل مادی و خانواده اش.چند سال هم بهش امید داشتم برگرده- چون ازدواج نکرد و گفت منتظره من متاهل شم- هم عذاب وجدان داشتم. امسال فهمیدم دیگه تمام شده و از من کینه داره یا سنم را دیگه نمی پسنده.. البته از برخورداش فهمیدم چون فامیله. وگرنه هیچ وقت با هم حرف نزدیم. من چشم بسته ردش کردم . چون شنیده بودم دوستای سیگاری داره. ترسیدم .خانواده ام مطمئنم نکردن.. حالا یکی دیگه خواستگارمه. فامیله.تحصیل کرده است اما خانواده سطح پایین.بیکار. من تو مرحله اشناییم . اما اون شوقی نشون نمیده. بهم ابراز احساسات نمیکنه.با اینکه من مدام شکایت می کنم باز هم دیر ارتباط برقرار می کنه. گاهی ازقطع رابطه و رفتن میگه به بهانه ادامه تحصیل به امید شغل. تمام حرفش اینه که من شغل ندارم . می فهمم غصه می خوره. انگار نمی تونه تحمل کنه من از لحاظ شغل و درامد بالاترم.. فوق العاده افسرده است.همش از بیکاری می ناله. شغل منااسب با تحصیلاتش راضیش می کنه که نیست.. نمی تونم بشناسمش کم حرف می زنه . کم زنگ میزنه.. بیشتر وقتا یا تو انتظارم یا وقت ارتباط حضوری یا تلفنی سکوته..وقتی هست به قطع رابطه فکر می کنم و اینکه در حد احساس و خواسته ام نیس یا از قبلی پایین تره.. وقتی می خاد اشفته میشم و خودم را گناهکار می دونم که بهش امید ندادم.. اخه من مسایل مادی ازدواج را مثل مراسم و .. لازم دونستم (هر چند در حد پایین اما اون دستش تنگه.شایدم خسیسه.. نمی تونم بشناسمش.. فهمیدم سیگار می کشه قسم خورد اگه زندگی شکل گرفت نکشه.. به صداقت و قسمش و پاکیش ایمان داشتم . اما الان مدام شک می کنم . دلیل واضح ندارم. خانواده ام اهل تحقیق نیستن.. همیشه خوش بینن.تو شهرستان تنهایی زندگی می کرد و میترسم این یکی دو سال عوض شده باشه و خانواده ام ندونن. مخصوصا ای که فامیله. نمی تونم مستقیم بپرسم فلانی غیر سیگار چیز دیگه ای نیس؟ چون اگه الکی مشکوک باشم خیلی بهش برمیخوره...اصلا قاططی کردم چه کنم. کسی کمکم نمی کنه.. منم هیچ وقت با پسری نبودم که بفهمم چه جور بشناسمش که به شخصیتش توهین نشه.. همش عذاب وجدان دارم چرا شش سال پیش با عشق ازدواج نکردم...هر چند اون موقع هم تو همین وضعیت بودم .. و ترجیح دادم رابطه ای شکل نگیره تا اشتباهی باشه.