با سلام و خسته نباشید
من ده سال پیش ازدواج کردم خانم هم سن خودم هست.سی و هفت سال. سال و از یک سال پس از عقد متوجه شدم ایشان را دوست ندارم
پنج سال پیش تصمیم گرفتم جدا شوم و پس از کلی مشاور رفتن بخاطر ترحم و همچنین حرف خانواده ها و مردم و محبتهای خانواده همسرم به من منصرف شدم
در تمام این سالها یک فکر در ذهن من بود و آن اینکه.ای کاش با ایشان ازدواج نکرده بودم. هیچ وقت دلم برایش تنگ نمی شود حتی اگر یک ماه همدیگر را نبینیم، چند بار با چند نفر ارتباط پیدا کردم
البته ایشان هیچ عیب مهم ندارند. ولی دیگر نمیتوانم به دروغ بگویم دوستش دارم و چند ماه است که به او گفته ام ولی او نمیخواهد جدا شود،در این ده سال با هزار زحمت یک زندگی تشکیل داده ایم ،میدانم که با طلاق همه اش از بین میرود ،ولی از طرفی نمیخواهم دیگر به او خیانت کنم،و به دروغ بگویم دوستش دارم،از سوی دیگر دلم به حالش میسوزد و نگران آینده اش هستم
لطفا من را راهنمایی کنیید صمیمانه سپاسگذارم