نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: دخالت مادر شوهر

1387
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6467
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    دخالت مادر شوهر

    سلام متولد سال 63 هستم همسرم متولد سال 55 من سال 84 با یه آقایی عقد کردم و بعد از 9 ماه عقدمون به دلیل جنون زوج به صورت کاملا قانونی فسخ شد. و همسرم سال 80 ازدواج کرد و سال 86 به دلایل نامعلومی جدا شد. سال 89 با هم عقد کردیم و بعد از شش ماه ازدواج کردیم . پدر و مادر همسرم بی نهایت وابسته به دو تا بچشونن. به طوریکه از سال 84 که خواهر همسرم ازدواج کرده و مادر دو تا بچه ست تا الان جز پنجشنبه جمعه ها مادر شوهرم شبانه روز منزل دخترش زندگی میکنه و پنجشنبه غروب میره خونه خودش و جمعه عصر برمیگرده خونه دخترش. همین نظارت و دخالت رو توی زندگیه من هم دارند،به طوریکه اگه یه مسافرت بریم هر نیم ساعت تماس میگیرن که کجایید چی خوردید کجا رفتید و..... توی خونه هم آمار دقیق و ریز به ریز همه مسائل رو همسرم در اختیارشون میزاره حتی مسائل تقریبا خصوصی یا رازهامون رو. و اکثرا تحت تاثیر حرفهای خونوادش تمام برنامه ریزیهامون رو بهم میزنه. و حتی چند بار به گفته خودش تحت تاثیر و تحریک مادرش کتک کاری راه انداخت که یکبارش یکی از کلیه هام خونریزی کرد و یکبارش بینیم از داخل 90 درصد انحراف برداشت ماه گذشته هم که اونقدر وحشی شده بود که داشت خفه م میکرد بعدشم زنگ زد پدر مادرش اومدن که اول به من بد و بیراه گفتن و وقتی فهمیدن من تلفنی مادرمو در جریان گذاشتم هر دوشون ساکت شدن و بعدش گفتن جفتتون مقصرین. الانم که چند روز دیگه تولدمه مادرش گفت کیک بخرین بیاین خونه ما من مخالفت کردم که ما خودمون خونه داریم شما تشریف بیارید منزل ما از اون روز مخالفت من روزگارم شده عاقبت یزید و مدام جنگ اعصاب داریم توی خونه ، هر وقتی روابط مادر و پسر نزدیک میشه زندگیه من متشنج میشه و جالب اینه که اگه این مسائل جلوی همسرم گفته بشه به من انگ توهم و روانی بودن رو میزنه و الانم که مدتیه خونوادش میگن با همسر سابق پسرشون در ارتباطن و این مسائل حدودا دوسالی میشه که برای بچه دار شدن اقدام کردم ولی به علت انسداد یکی از لوله های تخمدانم فعلا تحت درمانم البته قبل از عید باردار شدم ولی به علت ظعیف بودن نطفه جنین سقط شد که بعد از آزمایشهای مختلف معلوم شد همسرم مشکل جنسی داره و از طرف دیگه علاقه زیادی به پورنوگرافی داره عکسها و فیلمهای مبتذل توی گوشیش و لب تابش فراوونه و از دیروز به من میگه تو برای من جذابیت نداری
    واقعا دیگه کم آوردم مشکل من یکی دو تا نیست به قولی خانه از پای بست ویران است
    البته ناگفته نمونه هر وقت که به دلایلی بین خودشون (خونواده همسرم) اختلاف میوفته زندگیه ما شیرین میشه چون همسرم کمتر به دیدن مادرش میره.نمیدونم باید چیکار کنم

    توضیحات :مطالب زیر در این فروم مورد بحث و تبادل نظر قرار می گیرند.
    راههای جلوگیری از دخالت های مادر شوهر چیست؟
    با دخالت های مادر شوهرمان چکار کنیم؟
    نحوه برخورد با این دخالت های چگونه است؟
    آیا در مورد دخالت های مادر شوهرمان با همسرمان صحبت کنیم یا نه؟

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته ام زیاد خیلی زیاد

    نقل قول نوشته اصلی توسط نرگس عاشوری نمایش پست ها
    سلام متولد سال 63 هستم همسرم متولد سال 55 من سال 84 با یه آقایی عقد کردم و بعد از 9 ماه عقدمون به دلیل جنون زوج به صورت کاملا قانونی فسخ شد. و همسرم سال 80 ازدواج کرد و سال 86 به دلایل نامعلومی جدا شد. سال 89 با هم عقد کردیم و بعد از شش ماه ازدواج کردیم . پدر و مادر همسرم بی نهایت وابسته به دو تا بچشونن. به طوریکه از سال 84 که خواهر همسرم ازدواج کرده و مادر دو تا بچه ست تا الان جز پنجشنبه جمعه ها مادر شوهرم شبانه روز منزل دخترش زندگی میکنه و پنجشنبه غروب میره خونه خودش و جمعه عصر برمیگرده خونه دخترش. همین نظارت و دخالت رو توی زندگیه من هم دارند،به طوریکه اگه یه مسافرت بریم هر نیم ساعت تماس میگیرن که کجایید چی خوردید کجا رفتید و..... توی خونه هم آمار دقیق و ریز به ریز همه مسائل رو همسرم در اختیارشون میزاره حتی مسائل تقریبا خصوصی یا رازهامون رو. و اکثرا تحت تاثیر حرفهای خونوادش تمام برنامه ریزیهامون رو بهم میزنه. و حتی چند بار به گفته خودش تحت تاثیر و تحریک مادرش کتک کاری راه انداخت که یکبارش یکی از کلیه هام خونریزی کرد و یکبارش بینیم از داخل 90 درصد انحراف برداشت ماه گذشته هم که اونقدر وحشی شده بود که داشت خفه م میکرد بعدشم زنگ زد پدر مادرش اومدن که اول به من بد و بیراه گفتن و وقتی فهمیدن من تلفنی مادرمو در جریان گذاشتم هر دوشون ساکت شدن و بعدش گفتن جفتتون مقصرین. الانم که چند روز دیگه تولدمه مادرش گفت کیک بخرین بیاین خونه ما من مخالفت کردم که ما خودمون خونه داریم شما تشریف بیارید منزل ما از اون روز مخالفت من روزگارم شده عاقبت یزید و مدام جنگ اعصاب داریم توی خونه ، هر وقتی روابط مادر و پسر نزدیک میشه زندگیه من متشنج میشه و جالب اینه که اگه این مسائل جلوی همسرم گفته بشه به من انگ توهم و روانی بودن رو میزنه و الانم که مدتیه خونوادش میگن با همسر سابق پسرشون در ارتباطن و این مسائل حدودا دوسالی میشه که برای بچه دار شدن اقدام کردم ولی به علت انسداد یکی از لوله های تخمدانم فعلا تحت درمانم البته قبل از عید باردار شدم ولی به علت ظعیف بودن نطفه جنین سقط شد که بعد از آزمایشهای مختلف معلوم شد همسرم مشکل جنسی داره و از طرف دیگه علاقه زیادی به پورنوگرافی داره عکسها و فیلمهای مبتذل توی گوشیش و لب تابش فراوونه و از دیروز به من میگه تو برای من جذابیت نداری
    واقعا دیگه کم آوردم مشکل من یکی دو تا نیست به قولی خانه از پای بست ویران است
    البته ناگفته نمونه هر وقت که به دلایلی بین خودشون (خونواده همسرم) اختلاف میوفته زندگیه ما شیرین میشه چون همسرم کمتر به دیدن مادرش میره.نمیدونم باید چیکار کنم
    سلام

    عزیز خیلی متاسفم از آنچه که خواندم, ولی جالب اینه که شما چرا قدرت جذب آشغال رو داری!!!!!!!!!!!!؟؟؟ اولین همسر جنون و این دومی نیز با توجه به گفته های شما کمتر از اولی نیست.

    شانس آوردید که بچه دار نشدید. و اصلا لطفا به این فکر نیافتید.

    زندگی شما اصلا بر خلاف نظرتون هیچوقت شیرین نمیشه بلکه بد و گاهی بدتر میشه , متاسفم ولی شوهر شما مشکلات عدیده روانی داره که در خانواده ایشون نیز مشهوده. بهتره ازشون بخواهین که پیش یک روانکاو یا روانپزشک برن (البته احتمال زیاد مخالفت میکنند) و اگر موافقت کردند صبر کنید ببینید تشخیص چیه.

    در پی استقلال مالی باشید شواهد مبنی بر روانپریشی ایشون را از قبیل ضرب و جرح را مستند کنید(پزشک معتمد یا پزشکی قانونی) که اگر روزی تصمیم به جدایی گرفتید, مدرک داشته باشید.

    در هر حال آرزوی بهترین رو براتون دارم. موفق باشید

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6467
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته ام زیاد خیلی زیاد

    دوست عزیز بنده خوشبختانه شاغل هستم که اگه شاغل نبودم تا الان افسردگی میگرفتم
    قصه زندگی من درام تر و تراژدی تر از حد تصور هستش

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4062
    نوشته ها
    167
    تشکـر
    60
    تشکر شده 115 بار در 69 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خسته ام زیاد خیلی زیاد

    ای بابا
    خیلی ناراحت شدم
    این طوری که نمی شود،،آزار می بینی،،تصمیمت را بگیر
    یک مدت همه سعیت را برای درست کردن بکن،،مثبت باش
    اگر می توانی راضیش کن بروید پیش مشاور ( یک مدت خیلی از خود گذشتگی کن هم در برخورد با خانواده اش هم خودش و.. تا راضی شود بلکه )
    اگر نشد جدا شو،،اشکالی ندارد،،دوباره زندگیت را می سازی،،بهتر از قبل،،تو لیاقتش را داری
    برایت دعا می کنم و آرزو های خوب

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خسته ام زیاد خیلی زیاد

    نقل قول نوشته اصلی توسط نرگس عاشوری نمایش پست ها
    دوست عزیز بنده خوشبختانه شاغل هستم که اگه شاغل نبودم تا الان افسردگی میگرفتم
    قصه زندگی من درام تر و تراژدی تر از حد تصور هستش
    درسته ولی این آخرش نیست و این را هم قبول کنید که خود شما هم خیلی مقصرید.

    چون اصلا شناختی از انسان و روابط و ازدواج ندارید,گلم. موفق باشید

  6. کاربران زیر از فرشاد1020 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6459
    نوشته ها
    1,228
    تشکـر
    5,007
    تشکر شده 3,611 بار در 1,092 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : خسته ام زیاد خیلی زیاد

    عزیزم شما خیلی جدی باید تکلیف زندگیتو مشخص کنی
    ادامه روالی که الان زندگیت داره به آسیب جسمی و روحی شما منجر میشه
    اول از همه خیلی منطقی خواسته هایی که برای ادامه زندگی داری به شوهرت بگو، از جمله عدم دخالت مادرش تو رندگیتون و عدم خشونت در برابر شما
    مدتی ازش دور باش و فرصت بده تا به تو و خواسته هات فکر کنه، شاید بهتر باشه مدتی خونه مادر یا خواهرت بری
    اگه واقعا خواسته های شما را نمیتونه بپذیره و یا امیدی به تغییرش نمیبینین بهترین راه همون جداییه
    برای خودت ارزش قائل باش و سلامت روح و جسمت را در اولویت قرار بده
    گاهی اوقات جدایی سالم بهتر از یه همراهی مخربه
    اگه تصمیم به جدایی گرفتی ،قوی باش و توکلت به خدا عزیز دلم
    زندگی جریان داره، اگه قوی باشی خودت میتونی زندگیتو از تراژدی در بیاری، فقط اراده کن و محکم باش
    موفق باشی

  8. کاربران زیر از naghme بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6486
    نوشته ها
    126
    تشکـر
    42
    تشکر شده 125 بار در 54 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خسته ام زیاد خیلی زیاد

    سلام
    زندگی مشترک یعنی زن و شوهر برای زندگیشون تصمیم بگیرند نه پدرومادرها.
    مسلما شوهرت به مشاور نیاز داره، اگه نتونستی راضیش کنی بره پیش مشاور، جدا بشی بهتره.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 02-14-2014, 07:33 PM
  2. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 01-25-2014, 10:08 PM
  3. زیبایی های جزیره بوراکای (Boracay) در فیلیپین
    توسط Artin در انجمن عکس های دیدنی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 12-19-2013, 12:51 AM
  4. خطرات نشستن زیاد از حد برای مردان
    توسط R e z a در انجمن سایر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-04-2013, 02:14 AM
  5. چرا مردها همیشه در رویای دختران زیبا هستند؟
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی ازدواج
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-28-2013, 01:03 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد