نمایش نتایج: از 1 به 24 از 24

موضوع: برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

8738
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6456
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    36
    تشکر شده 10 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    سلام نمیدونم از کجا و کی شروع کنم ولی مینوسم که سبک بشم,دوستان من 20 سالمه و عقدکرده ام. دوساله که با همسرم عقد کردیم و ازدواج مدرن داشتیم و من از اول چشمم همسرمو گرفته بود و از اوایل دوره نوجوانی 15سالگی باهاش دوست شده بودم و نا گفه نماند که دوسال به خاطر خیانتش بهم قهر بودم و 17سالگی دوباره رابطه پرشور عقشمونو شروع کرده بودیم و اواخر دوستیمون به دیدار و اینا هم گذشت و به زور باهم ازدواج بودیم چون مخالفین ازدواجمون تو فامیل شوهرم زیاد بودن که اونم یه مساله دیگس...من و همسرم با هم 4 سال حدودا اختلاف سنی داریم. از وقتی عقد کردیم از همون روز اول دعوا و کل کل و جدالمون شروع شد و دوماه بعد عقدمون رابطمون جدی شد و با همسرم رابطه جنسی هم دارم ولی عروس نکردیم...اونقدر جدال و اختلاف عقاید و اختلاف فرهنگمون زیاد بود که 6 ماه نگذشته از عقدمون همسرم دست هم روی من بلند کرده و هروقت دعوا میکنیم منو به باد کتک میگیره... دلم میسوزه... عاشقشم خیلی خیلی دوستش دارم ولی اون قدر کلاما سرده باهام که دوس دارم بمیرم. چند بار هم به هرروشی بهش گفتم من نیاز به محبت تو دارم. از وقتی عقد کردیم یکبار هم بهم نگفته دوست دارم... جالبه نه؟ خیلیا تو خانواده من و اون از دست بلند کردنم اون روی من خبر دارن. من 6 تا خواهرشوهر فتنه دارم که هرکدوم یه چیزی میگن تا یه ماه دلخوری با همسرم داریم... تا حالا نشده یه جایی بریم و حداقل درگیری لفظی نداشته باشیم. مادرشوهرم خیلی مذهبی و قدیمیه و سر پوشش و آرایش من هزاران بار باعث دعوامون شده... شوهرم خیلی دهن بینه... خیلی هم تودار و کم حرف هستش و حرف خواهر مادرش روش تاثیر داره... نمیدونم چه بلاییه که سر زندگیم میاد. از همه جا دارم میخورم. قلق شوهرم رو بلد نیستم. از طرفی هم پرده های حیا و حرمت شکسته شده و ما و همه هم از دست دعوا و اختلافای ما خسته شدن... شوهرم غیرمستقیم بهم پول میده محبت از نوع خودش میکنه ولی رفتاراش خیلی یجوریه... نمیدونم چیکار کنم. میخوام ببینم میشه زندگی که پرده های احترام برداشته شده و شوهرم فحشای تند و غلیظی رو به پدرمادرم میگه رو جمع کرد؟؟؟ این زندگی ما درست بشو هست؟ منی که واسش می میرم و طومار اس های عاشقانه رو مینوسم ولی اون حتی یه کلمه هم جواب نمیده رو میشه جمع کرد؟ منی که برده ی یه دوست دارم اونم که اگه بگه جونمو واسش میدم ولی اون میدونه و دریغ میکنه این زندگی درست میشه؟؟؟خسته شدم. بخدا هرروزم جنگ اعصابه... با این که رفت و آمدم رو به خونه شوهر 2 ماه یکبار کردم ولی مشکلات از همه جا میباره... توی جمع شوهرم ازم انتقادذ میکنه و وقتی بهش میگم این کارتو دوس ندارم فحش نمی مونه که به مادر و خانوادم نگه... تو گوشیش فیلمای دختر میزنه و شبا میبینه... همش ازم رابطه از پشت میخواد و زود از چشمش میفتم. فرهنگش با این که دانشجوئه در حد بابای پیر 80 سالشه که همش میگه زن جماعت عقل نداره... مادرشوهرم حتی قبول میکنه و میگه آره زن که عقل نداره... به شدت این خانواده پسردوست و دختر له کن هستن... دارم کم میارم...راهکار بدین؟؟؟ اینم بگم شوهرم از اول دروغگوی قهاریه.... خیلی خیلی دروغ میگه و وقتی میفهمم منو به باد کتک میگیره. من جواب تمام حرفاشو میدم. مادرشوهرم به روم میگه حقته. اگه زیاد زر بزنی از شوهرت میخوری... مامانم هم روابطش با همسرم تیره است چون شاهد کارای زشت همسرم بوده... و وقتی میاد خونه تو یه اتاقه با من. فرداش مامانم جنجال میکنه که تازه توی گوشت زده و پرده ی گوشت پاره شده بود واسه چی باهاش میری تو یه اتاق و ....؟ منم حرصم به جوش میاد و اینا رو به همسرم تعریف میکنم ولی آخرش میشه سنگ رو سر من... درددل هام خیلی زیاده... اگه بگم تا صبح تمومی نداره... فقط راه حل بدین؟ بدون همسرم می میرم نمیتونم طلاق بگیرم. میخوام زندگمو جمع کنم.عاشقانه کنم.خسته ام

  2. کاربران زیر از ســتــیلا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    داشتن حمایت خانواده برای داشتن یک زندگیخوب لازمه

    و با این تفاسیر این زندگی در این مرحله هیچ شانسی برای ادامه نداره و چشم اندازش خوب نیست

    هر عقل سلیمی میدونه که با استفاده از نشونه ها میشه در مورد آینده قضاوت کرد

    وقتی ایشون در این زمان که باید بهترین لحظات برای شما باشه ، این رفتارو داره پس دیگه چه انتظاری داری

    که زندگی خوبی رو تجربه کنی ...

    ما اینحا قصدمون این نیست که شمارو سرد کنیم ولی با توجه به حرفای شما باید بگم هیچ دلیلی برای ادامه ندارید

    از طرفی مردا بعد از ازدواج هم تغییری نمیکنن و با وجود مخالفت های دو خانواده ...

    هر روز موج های منفی به زندگی شما وارد میشه

    و هر روز باید شاهد تنش در زندگیتون باشید چون متاسفانه شوهر شما علاقه ای به ادامه این زندگی نداره...

    و شما باید خیلی وقت پیش متوجه میشدید ...

    از همون روزی که بهتون خیانت کرد ولی متاسفانه دخترا چنان دلبسته میشن که دیگه کاری نمیشه براشون کرد

    تا وقتی که همه چی رو در زندگی خودشون ببازن ..
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. 2 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6456
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    36
    تشکر شده 10 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    از آینده ام از طلاق از همه چی میترسم... خانواده همسرم به شدت پولدارن.. ما متوسط... حتی از بیکاری و درامد کم بابام میترسم...همسرم ازاونایی هست که با دست پس میزنه با پا پیش میکشه... همین عید وقتی فهمید مزاحم دارم دنیا رو به اتیش میکشید و ریخت تو خودش و به هیشکی نگفت. اون موقع که سفت منو چسبید و ترکم نکرد فهمیدم دوسم داره... این که تا یه ذره مظلوم میشم و بهش خوبی میکنم دنیا رو با پول و کاراش میریزه به پام منو مردد میکنه... با خودم فک میکنم اگه انقدر منو میخواد و بهم میگه بعد عروسی نمیذارم دست احدالناسی بهت برسه و مال خودم میکنمت پس این کتک زدنش چیه؟ پس دهن بینی و ابراز علاقه نکردنش بهم چیه؟؟؟ نمیدونم گیجم...

  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6456
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    36
    تشکر شده 10 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    و اینو هم میگم که اگه قبلا هر روز و هرساعت دعوا میکردیم از سال دوم عقدمون این اختلاف به ماهی یکبار تبدیل شد ولی این ماه بازم یادم اون روزا افتادم... شوهرم تو خانوادش تحقیر میشه... روان شناس بهم گفت کمبود محبت کودکی و آدم حساب نکردن داداش هاش اینو به این روز انداخته... خودشم هم دانشجوئه هم به شدت کار میکنه... از صبح ساعت 6 میره تا شب ساعت 9... با تنی خسته و لباسای سیاه برمیگرده...منم ازش انتظارم زیاده. ولی اون همش خسته اس.... پایه هیچی نیس... از همه طرف هم مشکل داره... حتی مشکلات دوره کودکیش بیداد میکنه... وقتی میبینمش یاد بچه های لجباز 5ساله میفتم... عمرا نازمو نمیکشه... اینجا کاربر مرد هم هست دیگه؟ تروخدا شما بگین... شما جنس مرد رو بهتر میشناسین... رفتارای همسرم یعنی چی؟؟؟ من چه رفتاری باید داشته باشم؟

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6459
    نوشته ها
    1,228
    تشکـر
    5,007
    تشکر شده 3,611 بار در 1,092 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    آقای فرخ کاملا درست میگن،
    عزیزم وقتی این همه خصوصیات منفی داره برای چی آخه ادامه میدی؟
    تا الان که اشتباه اومدی جلو میخوای به این روند ادامه بدی؟
    اگه نمیخوای جدا بشی پس حداقل الان که اول زندگیته محکم خواسته هاتو مطرح کن
    یکم از درجه ابراز علاقه ت کم کن، بذار قوی تر به نظر بیای
    اینقدر خودتو ضعیف و وابسته و دلبسته نشون نده تا اینجور از اول حقیر نشی

  8. 3 کاربران زیر از naghme بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6456
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    36
    تشکر شده 10 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    شما مردا هم اینطور هستین که وقتی وسط دعوا خانمتون بهتون میگه دوست دارم بهش میگین گه میخوری؟ دلم اتیش میگیره...سالگرد ازدواج و تولدم که بود حتی تبریک هم نگفت... فقط قایم میشد...

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6489
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    عزیزم این اقا مشکل روحی داره و مطمین باش بعدازدواج بدترم میشه.من شرایطتو درک میکنم
    خیلی سخته از کسی که دوست داری بگزری چون حتما لحظات خوبیم باهاش داشتی ولی به ایندتم فکر کن به اینم فکر کن که کسی که شخصیتش شکل گرفته دیگه قابل تغییر نیست

  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6489
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    عزیزم این اقا مشکل روحی داره و مطمین باش بعدازدواج بدترم میشه.من شرایطتو درک میکنم
    خیلی سخته از کسی که دوست داری بگزری چون حتما لحظات خوبیم باهاش داشتی ولی به ایندتم فکر کن به اینم فکر کن که کسی که شخصیتش شکل گرفته دیگه قابل تغییر نیست

  12. کاربران زیر از الیما بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6456
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    36
    تشکر شده 10 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    بچه ها دارم دق میکنم... بعد از دعوای 3 روز پیشمون توی جمع و فحاشی های دیشب همسرم الان که بهش زنگ زدم گفتم میخوام ببینمت گفت دیگه منو نمی بینی.هههه... میخواستم کدورت و دلخوری هامون رفع بشه... ما هنوز وقت نکردیم منطقی با هم صحبت کنیم و دیروز هم که همسرم زنگ زده بود فقط فحاشی میکرد و چیزایی میگفت که سرم داغ میکرد... هرچی بهش میگفتم هرصحبت منطقی که کردم گفت خوب کاری کردم و فحشایی که در شان خانواده و خودم نیس بگم... دارم دق میکنم. زندگیم داره از دست میره... چیکار کنم؟؟؟ دوباه بهش زنگ بزنم و عذرخواهی به خاطر کوتاهی های اون در حقم بکنم یا این که دیگه زنگ نزنم؟؟؟ مطمئنم اون بهم اصلا زنگ نمیزنه... من حتی اگه 20 روز هم بهش زنگ نزنم زنگ نمی زنه... اعصابم پریشونه...

  14. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4589
    نوشته ها
    156
    تشکـر
    10
    تشکر شده 106 بار در 63 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    کوتاه بیای سفت میخوری
    دختر چرا اینقدر بش رو دادی!!!
    عزیزم این تویی که باید ناز کنی و اونه که باید بیاد دنبالت
    این تویی که وقتی قهر میکتی اون باید بیاد سمتت و اشتی کنه...نه اینکه بعد این همه بدبختی اخرشم بت فوحش بده!!!
    خواهشن ازش فاصله بگیر...میدونم دوستش داری و سخته ولی ی مدت سرد شو اسمس نده زنگ نزن نرو ببینش بذار اون بیاد سمتت ....
    راسته که میگن ادمی که بفهمه از ته دل دوستش داری بی رحم میشه!!!! اون فهمیده تو عاشقشی هرجور دلش میخاد میتازونه
    بذار ی مدت بگذره باهاش سرد باش اگه اومد دنبالت براش شرط بذار اگه پذیرفت ک دوستت داره اگه که نیومد و نپذیرفت بدون زندگی از بیخ خرابه!
    امضای ایشان
    دستمو بگیر....... نذار اشتباه برم

  15. 4 کاربران زیر از DELBAR بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  16. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6064
    نوشته ها
    190
    تشکـر
    32
    تشکر شده 196 بار در 82 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    همه حرفهای کاربران تا حدودی درسته البته شما از خودت به اندازه اون نگفتی که من احساس میکنم خود شما هم در شرایط محیطی مناسبی رشد نکردی (منظورم مالیه ) و الان هم شرایط خوبی نداری ..بله گاهی شده که همسرم به خود من گفته دوستت دارم من گفتم نمیخوام دوستم داشته باشی مثلا ولی لحظه ای بوده آنی بوده در طی ده سال یکبار بوده که برای همه پیش میاد نه اینکه تو دوران عقد روابط جنسی ناسالم بخوام ..کتکش بزنم ..فحش ناموسی به خانواده اش بدم ..اونم تحمل کنه ؟؟پس شما شخصیتت چی میشه ؟؟یه جا از کلمه برده استفاده کردی فکر کنم در همون راستا هم داری پیش میری ..در ضمنی که خانواده شوهرت هم اینو انتظار دارن ..متاسفانه اینجوری که شما گفتی یه دو جین هم بچه دارن براشون طبیعیه که تو ده دوازده تا بچه حالا زندگی یکی هم از هم میپاشه دیگه ..به هر حال رفتار های شما هم عاقلانه نبوده و کار به اینجا رسیده ...کمی خویشتن داری کنید ..زنگ هم نزن یه مدت اصلا ببین عکس العملش چیه ؟؟تحمل شما رو میطلبه ..گرچه با نوع حرف زدن شما بعید میدونم حرفهای امثال ما اینجا روی شما تاثیری داشته باشه و از فردا باز هم همین آش و همین کاسه است ...به هر حال در اوایل جوونی زندگی یک عمر خودتون رو بازیچه قرار ندید و کمی به حرف امثال مادرتون گوش بدید ..در هر صورت هر نفسی شخصیت خودش رو داره و این شخصیت برای زندگی آینده و فرزندانی که وارد این زندگی میشن لازمه ..که برای شما از خرد شدن گذشته یه جورائی داره لگد مال میشه ..وگرنه شما وارد این زندگی میشید و چندتا مث شوهرتون و خودتون رو تحویل این اجتماع میدید ..به حرفهای بزرگتها و عاقل هایی که نفع شما رو میخوان گوش بدید اصلا راهکار بخواهید ازشون...
    امضای ایشان
    وقتی خدا کاری برات انجام میده تو به توانائی های خدا اطمینان داری و هنگامی که کاری برات انجام نمیده خدا به توانائی های تو اطمینان داره ....
    .................................................. ...............
    1- برای تشکر از پست مورد نظرتون از کلید تشکر استفاده کنید (سپاس نشانه قدرشناسی شماست )
    2- برای متوجه شدن کاربر از ادامه داشتن بحث پست مورد نظر رو نقل قول بگیرید
    3- جداً از دادن جوابهای طنز و مسخره کردن کاربر و یا دادن جوابهای بدون تفکر حاوی مطالبی همراه با شدت عمل پرهیز کنید ..

  17. کاربران زیر از babak بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  18. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    نقل قول نوشته اصلی توسط babak نمایش پست ها
    همه حرفهای کاربران تا حدودی درسته البته شما از خودت به اندازه اون نگفتی که من احساس میکنم خود شما هم در شرایط محیطی مناسبی رشد نکردی (منظورم مالیه ) و الان هم شرایط خوبی نداری ..بله گاهی شده که همسرم به خود من گفته دوستت دارم من گفتم نمیخوام دوستم داشته باشی مثلا ولی لحظه ای بوده آنی بوده در طی ده سال یکبار بوده که برای همه پیش میاد نه اینکه تو دوران عقد روابط جنسی ناسالم بخوام ..کتکش بزنم ..فحش ناموسی به خانواده اش بدم ..اونم تحمل کنه ؟؟پس شما شخصیتت چی میشه ؟؟یه جا از کلمه برده استفاده کردی فکر کنم در همون راستا هم داری پیش میری ..در ضمنی که خانواده شوهرت هم اینو انتظار دارن ..متاسفانه اینجوری که شما گفتی یه دو جین هم بچه دارن براشون طبیعیه که تو ده دوازده تا بچه حالا زندگی یکی هم از هم میپاشه دیگه ..به هر حال رفتار های شما هم عاقلانه نبوده و کار به اینجا رسیده ...کمی خویشتن داری کنید ..زنگ هم نزن یه مدت اصلا ببین عکس العملش چیه ؟؟تحمل شما رو میطلبه ..گرچه با نوع حرف زدن شما بعید میدونم حرفهای امثال ما اینجا روی شما تاثیری داشته باشه و از فردا باز هم همین آش و همین کاسه است ...به هر حال در اوایل جوونی زندگی یک عمر خودتون رو بازیچه قرار ندید و کمی به حرف امثال مادرتون گوش بدید ..در هر صورت هر نفسی شخصیت خودش رو داره و این شخصیت برای زندگی آینده و فرزندانی که وارد این زندگی میشن لازمه ..که برای شما از خرد شدن گذشته یه جورائی داره لگد مال میشه ..وگرنه شما وارد این زندگی میشید و چندتا مث شوهرتون و خودتون رو تحویل این اجتماع میدید ..به حرفهای بزرگتها و عاقل هایی که نفع شما رو میخوان گوش بدید اصلا راهکار بخواهید ازشون...
    کاملا موافقم. ولی بعید میدونم ایشون به این حرفا عمل کنن معلومه خانوم احساساتی هستن!

  19. کاربران زیر از الینا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  20. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    نقل قول نوشته اصلی توسط ســتــیلا نمایش پست ها
    بچه ها دارم دق میکنم... بعد از دعوای 3 روز پیشمون توی جمع و فحاشی های دیشب همسرم الان که بهش زنگ زدم گفتم میخوام ببینمت گفت دیگه منو نمی بینی.هههه... میخواستم کدورت و دلخوری هامون رفع بشه... ما هنوز وقت نکردیم منطقی با هم صحبت کنیم و دیروز هم که همسرم زنگ زده بود فقط فحاشی میکرد و چیزایی میگفت که سرم داغ میکرد... هرچی بهش میگفتم هرصحبت منطقی که کردم گفت خوب کاری کردم و فحشایی که در شان خانواده و خودم نیس بگم... دارم دق میکنم. زندگیم داره از دست میره... چیکار کنم؟؟؟ دوباه بهش زنگ بزنم و عذرخواهی به خاطر کوتاهی های اون در حقم بکنم یا این که دیگه زنگ نزنم؟؟؟ مطمئنم اون بهم اصلا زنگ نمیزنه... من حتی اگه 20 روز هم بهش زنگ نزنم زنگ نمی زنه... اعصابم پریشونه...
    دركت مي كنم عزيزم تحمل اين چيزها خيلي سخته مخصوصا كه فحاش هم هست و به خانوادت ناسزا ميگه من روز عقد .قتي از محضر اومديم خونه متوجه شدم برادرشوهرم سر يه موضوعي با يكي از اقوام دهن به دهن شدن و برادر شوهرم حرفايي بدي ميزد اونو چند نفر متوجه شدن اونجا من گريه كردم كه اين چه وضعشه شوهرم عصباني شد ودرماشينو جلوي برادرش و خانمش كوبيد محكم و بهشون بدو بيراه گفت رفتيم خونه بهش گفتم ببين اگه كسي چه خودت چه خانوادت به خانواده من بي احترامي يا كم احترامي كنن بخدا دنياتو اتيش ميزنم اون شد كه رفت به همشون گفت حساب كاردستشون اومد اين موضوعها رو قبلا بايد ميگفتي موضوع شما يكم خيلي زياد حساس شده اگر الان كه نامزدهستيداينطور برخورد ميكنه بعدا بدترهم خواهد بود يه بار شوهرم وقتي نامزد بوديم ميخاستم منو ببره خونه بابام اونم نميخاست ببره گفتم من ميرم گفت پاشو زد از پشتم كه راه بيفت منم زدم زير گريه زنگ زدم بابام گفتم تو بيا دنبالم من بااين نميام خونه بابامم نيم ساعته رسيد اونجا گفتم منو زده بابام هيچي نگفت گفت پاشو بريم بهش زنگ نميزني و جوابشم نميدي تا بفهمه گذشت تا بعد يه هفته اومد دنبالم البته هر روز زنگ ميزد جواب نميدادم زنگ ميزد خونه .اون شد كه ديگه دست روم بلند نكرد اون يه بارم يواش زد خدايي منم گفتم اگه زده بعدا هم ميزنه شما هم مثل من برخورد كن تا بفهمه داري ازش سرد ميشي مياد سمتت يكم فاصلتو رعايت كن بترسه از اينكه از دستت بده از هيچيم نترس قوي باش بايد جلوش وايستي الان وايستي بهتره بعد ازدواج خيلي سخت ميشه واست و عذاب ميكشي همه حرفاتم هر وقت احساس كردي كه الان هرچي بگي گوش ميكنه اونوقت بگو سعي كن منطقو حاليش كني عزيزم نگران هيچي هم نباش

  21. 2 کاربران زیر از محمدزاده بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  22. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6231
    نوشته ها
    374
    تشکـر
    1,518
    تشکر شده 566 بار در 230 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    منم با دلبر خانم موافقم
    باید سعی کنی ازش فاصله بگیری میدونم سخته اما الان دیگه نباید احساسی ب موضوع نگاه کنی پای ایندت در میونه تا کی میخوای رفتارای زشتشو نادیده بگیری عزیزم...
    ی مدت اصلا کاری باهاش نداشته باش حتی اگه این ی مدت طولانی بشه . ببین زندگیش چقدر واسش اهمیت داره ببین چقدر تلاش میکنه تا برت گردونه ب زندگیش. اگه پیگیر شد ک باهات صحبت کنه خیلی محکم باید حرفاتو خواسته هاتو مطرح کنی .
    مشکلت تو همین زمان نامزدیت باید حل بشه با گذشت کردن تو بدتر میکنه زیادی بهش رو دادی

  23. کاربران زیر از naz gol بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  24. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6456
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    36
    تشکر شده 10 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    دیشب بهم زنگ زد که بیا درو وا کن... رفتم درو باز کردم و اومد تو حیاط. گفت باید حرف بزنیم. بعد با یه حالت عصبی بهم گفت میری مانتو های کوتاه و کفشای پاشنه بلندت رو میاری... من میدونستم میخواد ببره آتیش بزنه... چون سابقشو داشته که کلی لباسام رو پاره کرده...منم مقاومت کردم و گفتم کی ان حرفا رو باز یادت داده؟؟زدم زیر گریه... کلا چون خیلی اذیتم میکنه زیاد گریه میکنم و گریه منم واسش عادی شده... داد زد که میری این چیزیایی که گفتم رو میاری,از فردا هم دانشگاه نمیری.... وقتی دید کاری نمیکنم میخواست بزاره بره که مامانم رسید...کلی 3تایی حرف زدیم. به مامانم بی احترامی کرد گفت تقصیر شماست... شما تو گوشش رو پرمیکنین. شما پرتوقعش میکنین.( جاری من خالم هم میشه)گفت شما ذهن زن داداش منو پر میکنین و تربیتتون هم غلطه... مادرم هم ایستاد جلوش و گفت من بچه تربیت نکردم با این همه استعداد و خوبی و زیبایی که بزنی تو گوشش پرده گوشش رو پاره کنی. بحث بالا گرفت و مادرم و همسرم دهن به دهن شدن... بعدش برای اولین بار شوهرم شروع کرد از انتظاراتش گفت... گفت من دوسش دارم ولی نمیتونم دم به دیقه بهش بگم. گفت زن من زبونش خیلی تنده.(من خیلی سر و زبون دارم و اگه ناراحت بشم کل دنیا میفهمن خودمم از این اخلاقم بدم میاد ولی نمیتونم ترک کنم) گفت وقتی جواب آدم رو میده ولی خر منو میچسبه وقتی بازجویی میکنه منم فرار میکنم.از مادر و خواهراش من و مادرم گفتیم. از بدی هایی که اونا در حقم کردن... از این که خواهر و مادرش با جاری های دیگم کار ندارن و چون همسرم از من دفاع نمیکنه کلی پشت سرم حرف میزنن و دسیسه میکنن..قبول کرد عصبی شد گفت وقتی خواهرای من این کارا میکنن خودتون بزنید تو گوششون خودتون حالشونو بگیرین. مادر منم گفت مگه ما خروس جنگی و بی فرهنگ تشریف داریم؟منم گفتم قول میدم با صدای بلند باهات حرف نزنم,گریه نکنم بازجویی نکنم. ولی تو هم(شوهر)باید نه دروغ بگی نه فحش بدی نه اذیتم کنی... قبول کرد و رفت... الان در صلح ب همسرمم,صمیمی نیستیم ولی خوب جنگ هم نداریم.مادرشوهرم زنگ زده به برادرشوهر بزرگم و دعواهای ما رو واسش توضیح داده و کلا آبرومونو توی خانواده برده...میخوام انقدر به همسرم محبت کنم و از همسرم دوری کنم که تشنه من بشه... میخوام یه ماهی صدامو بلند نکنم و ازش هرروز انتظار نداشته باشم تا ببینم چی میشه.نظر شما چیه؟؟؟ راه رو دارم اشتباه میرم؟

  25. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    نقل قول نوشته اصلی توسط ســتــیلا نمایش پست ها
    سلام نمیدونم از کجا و کی شروع کنم ولی مینوسم که سبک بشم,دوستان من 20 سالمه و عقدکرده ام. دوساله که با همسرم عقد کردیم و ازدواج مدرن داشتیم و من از اول چشمم همسرمو گرفته بود و از اوایل دوره نوجوانی 15سالگی باهاش دوست شده بودم و نا گفه نماند که دوسال به خاطر خیانتش بهم قهر بودم و 17سالگی دوباره رابطه پرشور عقشمونو شروع کرده بودیم و اواخر دوستیمون به دیدار و اینا هم گذشت و به زور باهم ازدواج بودیم چون مخالفین ازدواجمون تو فامیل شوهرم زیاد بودن که اونم یه مساله دیگس...من و همسرم با هم 4 سال حدودا اختلاف سنی داریم. از وقتی عقد کردیم از همون روز اول دعوا و کل کل و جدالمون شروع شد و دوماه بعد عقدمون رابطمون جدی شد و با همسرم رابطه جنسی هم دارم ولی عروس نکردیم...اونقدر جدال و اختلاف عقاید و اختلاف فرهنگمون زیاد بود که 6 ماه نگذشته از عقدمون همسرم دست هم روی من بلند کرده و هروقت دعوا میکنیم منو به باد کتک میگیره... دلم میسوزه... عاشقشم خیلی خیلی دوستش دارم ولی اون قدر کلاما سرده باهام که دوس دارم بمیرم. چند بار هم به هرروشی بهش گفتم من نیاز به محبت تو دارم. از وقتی عقد کردیم یکبار هم بهم نگفته دوست دارم... جالبه نه؟ خیلیا تو خانواده من و اون از دست بلند کردنم اون روی من خبر دارن. من 6 تا خواهرشوهر فتنه دارم که هرکدوم یه چیزی میگن تا یه ماه دلخوری با همسرم داریم... تا حالا نشده یه جایی بریم و حداقل درگیری لفظی نداشته باشیم. مادرشوهرم خیلی مذهبی و قدیمیه و سر پوشش و آرایش من هزاران بار باعث دعوامون شده... شوهرم خیلی دهن بینه... خیلی هم تودار و کم حرف هستش و حرف خواهر مادرش روش تاثیر داره... نمیدونم چه بلاییه که سر زندگیم میاد. از همه جا دارم میخورم. قلق شوهرم رو بلد نیستم. از طرفی هم پرده های حیا و حرمت شکسته شده و ما و همه هم از دست دعوا و اختلافای ما خسته شدن... شوهرم غیرمستقیم بهم پول میده محبت از نوع خودش میکنه ولی رفتاراش خیلی یجوریه... نمیدونم چیکار کنم. میخوام ببینم میشه زندگی که پرده های احترام برداشته شده و شوهرم فحشای تند و غلیظی رو به پدرمادرم میگه رو جمع کرد؟؟؟ این زندگی ما درست بشو هست؟ منی که واسش می میرم و طومار اس های عاشقانه رو مینوسم ولی اون حتی یه کلمه هم جواب نمیده رو میشه جمع کرد؟ منی که برده ی یه دوست دارم اونم که اگه بگه جونمو واسش میدم ولی اون میدونه و دریغ میکنه این زندگی درست میشه؟؟؟خسته شدم. بخدا هرروزم جنگ اعصابه... با این که رفت و آمدم رو به خونه شوهر 2 ماه یکبار کردم ولی مشکلات از همه جا میباره... توی جمع شوهرم ازم انتقادذ میکنه و وقتی بهش میگم این کارتو دوس ندارم فحش نمی مونه که به مادر و خانوادم نگه... تو گوشیش فیلمای دختر میزنه و شبا میبینه... همش ازم رابطه از پشت میخواد و زود از چشمش میفتم. فرهنگش با این که دانشجوئه در حد بابای پیر 80 سالشه که همش میگه زن جماعت عقل نداره... مادرشوهرم حتی قبول میکنه و میگه آره زن که عقل نداره... به شدت این خانواده پسردوست و دختر له کن هستن... دارم کم میارم...راهکار بدین؟؟؟ اینم بگم شوهرم از اول دروغگوی قهاریه.... خیلی خیلی دروغ میگه و وقتی میفهمم منو به باد کتک میگیره. من جواب تمام حرفاشو میدم. مادرشوهرم به روم میگه حقته. اگه زیاد زر بزنی از شوهرت میخوری... مامانم هم روابطش با همسرم تیره است چون شاهد کارای زشت همسرم بوده... و وقتی میاد خونه تو یه اتاقه با من. فرداش مامانم جنجال میکنه که تازه توی گوشت زده و پرده ی گوشت پاره شده بود واسه چی باهاش میری تو یه اتاق و ....؟ منم حرصم به جوش میاد و اینا رو به همسرم تعریف میکنم ولی آخرش میشه سنگ رو سر من... درددل هام خیلی زیاده... اگه بگم تا صبح تمومی نداره... فقط راه حل بدین؟ بدون همسرم می میرم نمیتونم طلاق بگیرم. میخوام زندگمو جمع کنم.عاشقانه کنم.خسته ام
    سلام

    متاسفم از آنچه که خواندم, هی میگم ازدواج امروز بالای سن 25 ساله. دوستان اعتراض میکنند. بفرما!!!!!.

    بچه دار نشید تحط هیچ شرایطی. سعی کنید مشاوره بگیریرد. استقلال مالی داشته باشید.

    طلاق برای شما بین بد و بدتره ولی یک طلاق بد بهتر از یک زندگی مشترک بدتره.

    آرزوی بهترینها رو براتون دارم

  26. کاربران زیر از فرشاد1020 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6225
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    1
    تشکر شده 21 بار در 15 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    منکه اگه جای تو بودم تاحالا هزار دفه طلاق گرفته بودم

    از من میشنوی ازش دوری کن . تو یه کتابی خوندم مردا عین سیریش میمونن هرچی بیشتر سعی میکنس از خودت جداشون کنی بیشتر بهت میچسبن

    سعی کن ازش جداشی مطمئن باش لیاقتت خیلی بیشتره اگرم نمیتونی (که به نظر من میتونی فراموشش کنی ولی خودت داری تلقین میکنی که نمیشه) بهش رو نده از دوست داشتنت نگو نذار بفهمه بهش نیاز داری

    ببین اون خیالش راحت شده که هر بلایی ام سرت بیاره تو باز پیشش میمونی ناراحت نشو ولی عین یه دختره بی کسو کار داره باهات رفتار میکنه

    اگه بازم سرت داد زد فحش داد کتک زد یه مدت طولانی باهاش قهر کن بذار دلش واست تنگ شده نذار تحقیرت کنه کتکت زد بگو طلاق میخوام اگه دوست داشته باشه طلاقت نمیده و دفه بعد یادش میمونه اگه بزنه تنهاش میذاری و از دستت میده

    وقتی قهر میکنی با یه معذرت خواهیی الکی برنگرد کاری کن به غلط کردن بیوفته وگرنه بعد از ازدواج از این بدتر میشه اونوقت بعید نیست صبا با دمپایی بیدارت کنه اونوقت حسرت زندگی زنای دیگه رو نمیخوری؟

    به نظر من که این آدم مرد زندگی نیست بخدا داری اشتباه میکنی وقتی تئ نامزدی میگی دارم دق میکنم اگه چند سال باهاش زندگی کنی که دیوونه میشی اونوقت عشقتم تبدیل به نفرت میشه یا ولشکن یا کم محای کن حساب کار دستش بیاد

    اعتماد به نفس داشته باش و نذار تحقیرت کنن تو زنشی اسیر و بردش که نیستی واسه خودت حق و حقوقی داری

    میدونم خیلی حرف زدم ولی بخدا دلم میسوزه داری به خودت ظلم میکنی
    امضای ایشان
    בُخــتــــران بــے تقصـیـــرَنــב

    ایــــــــن روزهــــــآ

    "آבَمـــــــ" نـمـے بـیـنـَنــב

    تـــــــا بــرایــشـــ "حـــــــوا" شَـونــــב

  28. 2 کاربران زیر از ♥رویا♥ بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6225
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    1
    تشکر شده 21 بار در 15 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    یه نصیحت خواهرانه

    جداشو

    نه ازدواج کردی و نه بچه داری که دیر باشه این آدم پیرت میکنه

    هرچند میدونم یه گوشت دره اون یکی دروازه

    اگه باهاش ازدواج کنی و بچه دار بشی بدترین ظلمو به بچت کردی

    چشاتو باز کن با احساست نه با عقلت تصمیم بگیر
    امضای ایشان
    בُخــتــــران بــے تقصـیـــرَنــב

    ایــــــــن روزهــــــآ

    "آבَمـــــــ" نـمـے بـیـنـَنــב

    تـــــــا بــرایــشـــ "حـــــــوا" شَـونــــב

  30. کاربران زیر از ♥رویا♥ بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6383
    نوشته ها
    1,127
    تشکـر
    5,296
    تشکر شده 3,316 بار در 981 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    نقل قول نوشته اصلی توسط delbar نمایش پست ها
    کوتاه بیای سفت میخوری
    دختر چرا اینقدر بش رو دادی!!!
    عزیزم این تویی که باید ناز کنی و اونه که باید بیاد دنبالت
    این تویی که وقتی قهر میکتی اون باید بیاد سمتت و اشتی کنه...نه اینکه بعد این همه بدبختی اخرشم بت فوحش بده!!!
    خواهشن ازش فاصله بگیر...میدونم دوستش داری و سخته ولی ی مدت سرد شو اسمس نده زنگ نزن نرو ببینش بذار اون بیاد سمتت ....
    راسته که میگن ادمی که بفهمه از ته دل دوستش داری بی رحم میشه!!!! اون فهمیده تو عاشقشی هرجور دلش میخاد میتازونه
    بذار ی مدت بگذره باهاش سرد باش اگه اومد دنبالت براش شرط بذار اگه پذیرفت ک دوستت داره اگه که نیومد و نپذیرفت بدون زندگی از بیخ خرابه!
    خانم یا اقایdelbarراست میگن اون مطمئن هستش که دوسش داری و هر کاری میخواد میکنه اگه هر از چند گاهی هم محبت میکنه مطمئنن جوگیر میشه پس به اونا دل نبند
    من به عنوان ی پسر شرمنده ام از رفتار این موجود
    نظر من اینه اولا احساس شما تو سن کم شکل گرفته و بهتون قول میدم چند وقت دیگه فرو کش میکنه
    (تجربه شخصی خودم بوده)پس نگران فراموش کردنش نباشید
    اون هنوز تو فاز دوستیه و نتونسه معنی واقعی زنداری رو بفهمه...
    بهش ابراز علاقه نکنید



  32. کاربران زیر از sr1494 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5736
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    انقد به خودت تلقین نکن که دوسش دارم و بدون اون نمیتونم این همه اذیت؟؟؟؟ چطور حاضری تحمل کنی؟ بخودت بیا
    محکم باش بهش زنگ نزن نرو سمتش تا احساس کنه داری ازش دور میشی اونوقت اگه تورو بخاد میاد سمتت و باید براش شرایط بزاری
    متاسفم اما آدما خیلی نمیتونن تغییر کنن پس بیخود به دلت امیدواری نده

  34. کاربران زیر از saeera بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4589
    نوشته ها
    156
    تشکـر
    10
    تشکر شده 106 بار در 63 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    نقل قول نوشته اصلی توسط sr1494 نمایش پست ها
    خانم یا اقایdelbarراست میگن اون مطمئن هستش که دوسش داری و هر کاری میخواد میکنه اگه هر از چند گاهی هم محبت میکنه مطمئنن جوگیر میشه پس به اونا دل نبند
    من به عنوان ی پسر شرمنده ام از رفتار این موجود
    نظر من اینه اولا احساس شما تو سن کم شکل گرفته و بهتون قول میدم چند وقت دیگه فرو کش میکنه
    (تجربه شخصی خودم بوده)پس نگران فراموش کردنش نباشید
    اون هنوز تو فاز دوستیه و نتونسه معنی واقعی زنداری رو بفهمه...
    بهش ابراز علاقه نکنید


    والااااااا با این رفتاراشون بعضی ادما کاری میکنن که بفهمی محبت درحقشون خیانت در حق خودت بوده!!!!
    از محبت خارها شاخ میشوند....
    امضای ایشان
    دستمو بگیر....... نذار اشتباه برم

  36. 2 کاربران زیر از DELBAR بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    نقل قول نوشته اصلی توسط ســتــیلا نمایش پست ها
    دیشب بهم زنگ زد که بیا درو وا کن... رفتم درو باز کردم و اومد تو حیاط. گفت باید حرف بزنیم. بعد با یه حالت عصبی بهم گفت میری مانتو های کوتاه و کفشای پاشنه بلندت رو میاری... من میدونستم میخواد ببره آتیش بزنه... چون سابقشو داشته که کلی لباسام رو پاره کرده...منم مقاومت کردم و گفتم کی ان حرفا رو باز یادت داده؟؟زدم زیر گریه... کلا چون خیلی اذیتم میکنه زیاد گریه میکنم و گریه منم واسش عادی شده... داد زد که میری این چیزیایی که گفتم رو میاری,از فردا هم دانشگاه نمیری.... وقتی دید کاری نمیکنم میخواست بزاره بره که مامانم رسید...کلی 3تایی حرف زدیم. به مامانم بی احترامی کرد گفت تقصیر شماست... شما تو گوشش رو پرمیکنین. شما پرتوقعش میکنین.( جاری من خالم هم میشه)گفت شما ذهن زن داداش منو پر میکنین و تربیتتون هم غلطه... مادرم هم ایستاد جلوش و گفت من بچه تربیت نکردم با این همه استعداد و خوبی و زیبایی که بزنی تو گوشش پرده گوشش رو پاره کنی. بحث بالا گرفت و مادرم و همسرم دهن به دهن شدن... بعدش برای اولین بار شوهرم شروع کرد از انتظاراتش گفت... گفت من دوسش دارم ولی نمیتونم دم به دیقه بهش بگم. گفت زن من زبونش خیلی تنده.(من خیلی سر و زبون دارم و اگه ناراحت بشم کل دنیا میفهمن خودمم از این اخلاقم بدم میاد ولی نمیتونم ترک کنم) گفت وقتی جواب آدم رو میده ولی خر منو میچسبه وقتی بازجویی میکنه منم فرار میکنم.از مادر و خواهراش من و مادرم گفتیم. از بدی هایی که اونا در حقم کردن... از این که خواهر و مادرش با جاری های دیگم کار ندارن و چون همسرم از من دفاع نمیکنه کلی پشت سرم حرف میزنن و دسیسه میکنن..قبول کرد عصبی شد گفت وقتی خواهرای من این کارا میکنن خودتون بزنید تو گوششون خودتون حالشونو بگیرین. مادر منم گفت مگه ما خروس جنگی و بی فرهنگ تشریف داریم؟منم گفتم قول میدم با صدای بلند باهات حرف نزنم,گریه نکنم بازجویی نکنم. ولی تو هم(شوهر)باید نه دروغ بگی نه فحش بدی نه اذیتم کنی... قبول کرد و رفت... الان در صلح ب همسرمم,صمیمی نیستیم ولی خوب جنگ هم نداریم.مادرشوهرم زنگ زده به برادرشوهر بزرگم و دعواهای ما رو واسش توضیح داده و کلا آبرومونو توی خانواده برده...میخوام انقدر به همسرم محبت کنم و از همسرم دوری کنم که تشنه من بشه... میخوام یه ماهی صدامو بلند نکنم و ازش هرروز انتظار نداشته باشم تا ببینم چی میشه.نظر شما چیه؟؟؟ راه رو دارم اشتباه میرم؟
    همینجوری از در اومد تو و گفت "میری مانتو های کوتاه و کفشای پاشنه بلندت رو میاری..." فاجعس!!!!!!!!!!!!!!!!
    شماهم میدونستی میخواد ببره آتیش بزنه؟ بازم تو خونه راهش دادی؟
    با مامانت بحث و دعوا کرد؟!!!!!
    گفت "وقتی خواهرای من این کارا میکنن خودتون بزنید تو گوششون خودتون حالشونو بگیرین"!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    شوهرت احتمالا سنش زیر 25 سال نیست؟ ایشون احتمالا راه رفتنی دستاشو با فاصله از بدنش نمیگیره شونه هاشو بده بالا راه بره؟ ادای این آدمایی که تو فیلمای ایران قدیم میزاشتن "پاشنه طلا" و ... را در نمیاره؟
    ببین قصد توهین ندارم ولی با همه این چیزایی که خودت گفتی آخرش به این نتیجه رسیدی؟
    ".میخوام انقدر به همسرم محبت کنم و از همسرم دوری کنم که تشنه من بشه... میخوام یه ماهی صدامو بلند نکنم و ازش هرروز انتظار نداشته باشم تا ببینم چی میشه.نظر شما چیه؟؟؟ راه رو دارم اشتباه میرم؟"
    دختر تو این تایپیک چند تا خانوم متأهل و با تجربه و چندتا آقا از جنس همسرت بهت راهکار دادن بازم این حرفو میزنی؟

    به خدا با اینکه سنت کمه خیلی تحملت بالاس من تحمل یک صدم این رفتارارو ندارم. البته کاملا مشخصه تو این قضیه 40 درصد خودت مقصری. در اثر بی تجربگی رفتارایی کردی که باعث شده همسرت به کاراش ادامه بده. واقعا متاسف شدم با ادامه این روش زندگی مطمئن باش به قول رویا هم خودتو بیچاره میکنی هم بچه های آیندتو. یه سال که از عروسیت بگزره میشینی فحش زمین و زمان به خودت میدی که تقصیر خودته همیشه تا آخر عمرت باید حسرت زندگی زنای دیگه رو بخوری!
    ببین مردا قبل از ازدواج هر چی بودن که بودن اگه زن بفهمه و مدیریت روی رفتاراش داشته باشه میتونه مردو این رو اون رو کنه. درسته خانوادش درست نبودن درسته تربیتش درست نبوده درسته معیارها و رفتاراش درست نبوده ولی اون چیزی که همه رو بدتر کرده رفتارای شما بوده.مامانت میفهمه داره چیکار میکنه ولی تو همه کاراشو خراب میکنی. الان دیگه دور و زمونه قیصر و پاشنه طلا و .... نیست که بیان بزنن تو گوش زن پرده گوشش پاره بشه!
    عزیز دلم مردا بعد ازدواج مثل یه بچه میمونم از همون ساعت اول بعد از عقد مهمه که چجور باهاش رفتار کنی مثل یه بچه باید تربیتشون کنی. متاسفانه در اثر کم سن و سال بودن شما و کم تجربگیتون این درخت از اول کج رشد کرده و همینطور که بزرگتر میشه کج تر هم میشه. به عنوان خواهر بزرگتر بهت میگم سعی کن این درخت صاف کنی که حداقل شاخه های بعدیش که رشد میکنه صاف رشد که و انحرافشون کمتر بشه.
    با محبت کردن به این آقا هیچی درست نمیشه با کم محلی هم راهی از پیش نمیبری. یه مدت بایدصبر و حوصله داشته باشی تا وضعیت آروم بشه اونم درست نمیشه فقط آروم بشه.
    بیشتر کتاب بخون و بیشتر از تجربه های دیگران استفاده کن متاسفانه خیلی تجربت کمه من تعجب میکنم مامانت چجور راضی به ازدواج شما شده. از راهنمایی های مامانت استفاده کن ولی هر چیز خصوصی بین خودت و شوهرت بهش نگو.
    سعی کن بالغ تر با شوهرت رفتار کنی. واقعا نمیدونم چجور باید کمکت کنم ولی فقط درهمین حد بدون راه زندگیت 180 درجه انحراف داره. باید یکم بیشتر سفت بگیری.اینجوری نمیشه من یه متد(روش) بهت بدم طبق اون پیش بری باید یکی داشته باشی به عنوان مشاور هر روز هر اتفاقی افتاد بهش بگی اون بهت راه نشون بده تاکم کم بفهمی چجوری باید رفتار درست داشته باشی. وگرنه فاتحه این زندگی خودنس.
    متاسفم که اینقدر صریح حرف میزنم ولی واقعا حیف نیست دختر به این کم سن و سالی که هنوز اول زندگیشه راهو اشتباه بره در صورتیکه میتونه بهترین زندگی داشته باشه. شوهرت تو وضعیت فرهنگی خوبی بزرگ نشده تربیت درستی نداشته کمکش کن بتونه رشد کنه و بهترین زندگی باهم داشته باشید.
    موفق باشید. ببخش اگه تند حرف زدم نیت سوئی نداشتم.

  38. 2 کاربران زیر از الینا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6456
    نوشته ها
    13
    تشکـر
    36
    تشکر شده 10 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    سلام الینا جان... خوبی؟به خدا من همه اینایی که تو میگی رو میدونم... خانواده اونا بچه 14 ساله رو زن تربیت میکنن و همون موقع شوهرش میدن... پسر 20 ساله هم از نظرشون خیلی بزرگه...
    ولبی تو خانواده ما بچه ها نازنازی و امروزی بزرگ میشن, نه که درک و فهم ندارنا... دارن همشون دانشگاهی و بافرهنگ ولی سیاست اونا رو نداریم... من از اول یه دختری با هزار آرزو بودم که واسه شوهرم ناز میکردم,انتظاراتمو میگفتم بهش عشق می ورزیدم غافل ازینکه شوهرم مثه بقیه مردا نیس... نمی نمی فهمه درک نمیکنه... اداهای من واسش خیلی سطحی بود... انتظار داشت مثل مادر پیر 70 ساله اش رفتار کنم... مانتو و شلوار گشاد و بدون آرایش و چادری باشم... خودش اونروز بهم گفت من به تو زنگ نمیزنم. هررزو هم پیشت نمیام. هفته ای یبارم با اخم میام تو هم میخوای بخواه نمی خوای نخواه... مشکلات زندگی به این جا ختم نمیشه... اگه این حرفو بدون هیچ مشکل خودش میگفت میگفتم نمیخوام و قالش میذاشتم ولی میدونم تو چه شرایطیه... مادرش بهش زنگ زده گفته خونه نیا... به برادرشوهرم زنگ زده آبروی ما رو برده و برادرشوهرم میخواد نزاره تو یکی از واحدای ساختمون خانوادگی خانواده محمد بشینه ... از طرفی شوهرم خیلی دهن بینه... کوچکترین حرفی درباره من زده بشه اخماش میره تو هم و چند روز یا حتی چند ماه باهام سرسنگین میشه... بخدا نمیدونم چیکار کنم... کاش یه مشاوری پیدا بشه من کل زندگیمو واسش تعریف کنم و اونم بهم راهکار بده... من همیشه شاگرد اول و مورد توجه استادان تو دانشگاهم ولی نمیدونم چرا روابط اجتماعی پایینی دارم... میدونم که زندگیمون فاتحه اش همین الانم خوندس چون چندبارم به شوهرم گفتم و چشماشو گشاد کرده که آره طلاقو هم دارن یادت میدن... انتظار داره بسوزم و بسازم...بخدا آخر خطم...دارم مثل پارسال افسردگی میگیرم... موهای سفید سرم تو 20 سال بیداد میکنه... مطئنم و شک ندارم که اگر طلاق بگیرم آینده به مراتب خیلی خیلی خیلی وحشتناک تری رو خواهم داشت... چون با کسی ازدواج کردم که هزاران هزار دختر آرزوشونه باهاش باشن.چون عاشقشم... چون من دیگه دختر نیستم و بعد طلاق یه زن مطلقه خواهم بود... چون مادرم بهم سرکوفت خواهد زد... چون اطرافیان طردم میکنن..خیلی چیزای دیگه میدونم ولی همه اصرار به جدایی دارن... میدونم اگه زجر بکشم اگه تحمل کنم اگه ریشه این زندگی رو از اول بنا کنم میتونم زندگی خیلی خیلی بهتری داشته باشم... چون مشاور بهم گفته شوهرت هنوز 23 سالشه و این اداها از رو بچگیه و میدونم اگه 2_3 سال بگذره وضع بهتر میشه...چون مثل همین زندگی رو جاریم داشت و با صبر و تحملش الانن به خیلی چیزا رسیده که همه حسرت میخورن منو به جدایی تشویق نکنین. نمیتونم هم نیست... فکر خیلی چیزا رو میکنم. به من رفتار درست یه زن با همسر این شکلی رو بیاموزید... اعتراف میکنم بلد نیستم... چون جنس همسرم با همه مردای عالم فرق داره... حتی ابراز احساسش....
    ویرایش توسط ســتــیلا : 09-16-2014 در ساعت 12:41 PM

  40. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : برخورد با شوهر بدقلق(بیاین تو کمک کنین)

    نقل قول نوشته اصلی توسط ســتــیلا نمایش پست ها
    سلام الینا جان... خوبی؟به خدا من همه اینایی که تو میگی رو میدونم... خانواده اونا بچه 14 ساله رو زن تربیت میکنن و همون موقع شوهرش میدن... پسر 20 ساله هم از نظرشون خیلی بزرگه...
    ولبی تو خانواده ما بچه ها نازنازی و امروزی بزرگ میشن, نه که درک و فهم ندارنا... دارن همشون دانشگاهی و بافرهنگ ولی سیاست اونا رو نداریم... من از اول یه دختری با هزار آرزو بودم که واسه شوهرم ناز میکردم,انتظاراتمو میگفتم بهش عشق می ورزیدم غافل ازینکه شوهرم مثه بقیه مردا نیس... نمی نمی فهمه درک نمیکنه... اداهای من واسش خیلی سطحی بود... انتظار داشت مثل مادر پیر 70 ساله اش رفتار کنم... مانتو و شلوار گشاد و بدون آرایش و چادری باشم... خودش اونروز بهم گفت من به تو زنگ نمیزنم. هررزو هم پیشت نمیام. هفته ای یبارم با اخم میام تو هم میخوای بخواه نمی خوای نخواه... مشکلات زندگی به این جا ختم نمیشه... اگه این حرفو بدون هیچ مشکل خودش میگفت میگفتم نمیخوام و قالش میذاشتم ولی میدونم تو چه شرایطیه... مادرش بهش زنگ زده گفته خونه نیا... به برادرشوهرم زنگ زده آبروی ما رو برده و برادرشوهرم میخواد نزاره تو یکی از واحدای ساختمون خانوادگی خانواده محمد بشینه ... از طرفی شوهرم خیلی دهن بینه... کوچکترین حرفی درباره من زده بشه اخماش میره تو هم و چند روز یا حتی چند ماه باهام سرسنگین میشه... بخدا نمیدونم چیکار کنم... کاش یه مشاوری پیدا بشه من کل زندگیمو واسش تعریف کنم و اونم بهم راهکار بده... من همیشه شاگرد اول و مورد توجه استادان تو دانشگاهم ولی نمیدونم چرا روابط اجتماعی پایینی دارم... میدونم که زندگیمون فاتحه اش همین الانم خوندس چون چندبارم به شوهرم گفتم و چشماشو گشاد کرده که آره طلاقو هم دارن یادت میدن... انتظار داره بسوزم و بسازم...بخدا آخر خطم...دارم مثل پارسال افسردگی میگیرم... موهای سفید سرم تو 20 سال بیداد میکنه... مطئنم و شک ندارم که اگر طلاق بگیرم آینده به مراتب خیلی خیلی خیلی وحشتناک تری رو خواهم داشت... چون با کسی ازدواج کردم که هزاران هزار دختر آرزوشونه باهاش باشن.چون عاشقشم... چون من دیگه دختر نیستم و بعد طلاق یه زن مطلقه خواهم بود... چون مادرم بهم سرکوفت خواهد زد... چون اطرافیان طردم میکنن..خیلی چیزای دیگه میدونم ولی همه اصرار به جدایی دارن... میدونم اگه زجر بکشم اگه تحمل کنم اگه ریشه این زندگی رو از اول بنا کنم میتونم زندگی خیلی خیلی بهتری داشته باشم... چون مشاور بهم گفته شوهرت هنوز 23 سالشه و این اداها از رو بچگیه و میدونم اگه 2_3 سال بگذره وضع بهتر میشه...چون مثل همین زندگی رو جاریم داشت و با صبر و تحملش الانن به خیلی چیزا رسیده که همه حسرت میخورن منو به جدایی تشویق نکنین. نمیتونم هم نیست... فکر خیلی چیزا رو میکنم. به من رفتار درست یه زن با همسر این شکلی رو بیاموزید... اعتراف میکنم بلد نیستم... چون جنس همسرم با همه مردای عالم فرق داره... حتی ابراز احساسش....
    حدس میزدم سنش پایین باشه تو پیام خصوصی یه چیز برات میزارم.

  41. کاربران زیر از الینا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دخالت های بیش از حد مادرم
    توسط tvivident در انجمن روابط والدین و فرزندان
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 09-14-2014, 05:26 PM
  2. دوست پسر بی خیال
    توسط انا در انجمن روابط دختر و پسر
    پاسخ: 19
    آخرين نوشته: 07-08-2014, 04:08 PM
  3. من خوابیده بودم، چون فکر می کردم تو بیداری!
    توسط Star.Sz در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 01-27-2014, 10:17 PM
  4. راز بین تو و خدا!
    توسط باران باران در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 12-31-2013, 07:12 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد