سلام.اين مشکله دوستمه.23سالشه.هميشه احساس يأس ميکنه.ميگه خانوادش ازش حمايت نکردن وقتي که بهشون نياز داشته.تو يه دعواي خانوادگي بهش تهمت زدن ولي ازش دفاع نشده.خودشم نتونست از خودش دفاع کنه.ميگه قدرتشو نداشته و گريه ش ميگرفته.دادشش آدم حساس و سختگيريه.مثلا نميذاره از کامپيوتر استفاده کنه.اگه دست بزنه دعوا ميشه.پدرش تو بچگي فوت کرده.سر ارث و ميراث کلي پول به خانواده باباش دادن.با اونا رابطه ندارن.در حد ديدارهاي عيد.مادرش ميگه نميخاد تو جمع حرف بزنيد که به بحث منجر بشه.کاملا منزوي شده.افت تحصلي پيدا کرده.دنبال کار هس ولي با خيلي از کارا نشکل داره.ميگه در شانم نيس.از نظر مالي مشکل پيدا کردن جديدا.ميگه نميتونم خودم باشم.23سال طوري زندگي کرده که دوس نداشته.از بقيه عقبه.نگرانه.دلش يه زندگي آروم ميخاد.بي دغدغه.هرچقدم که تلاش ميکنه بي فايدس.بعضي وقتا ميزنه به سيم آخر و ميره تو اتاق تا صب گريه ميکنه.تا چندسال قبل زندگي خوبي داشتن وقتي باباش زنده بوده جز پولداراي شهر بودن.ولي اونقد نتونسته استفاده کنه.چون پدرشو تو 4سالگي از دست داده.خاطره هاي بدش هنوز آزارش ميده.کمکش کنيد.چيکار کنه که بتونه خودش بشه.ميگه هيچوقت تفريحاتي که دوس داشته نداشته.حرفايي شنيده که خيلي اذيتش کرده.از اين دنياي بي عدالت خسته شده.دايي و خاله هاش هيچوقت خوب نبودن.حتي اذيتشونم کردن