سلام دوستان گرامی. زنی هستم 23 ساله 6 ساله ازدواج کردم ی پسر 4 ساله دارم مشکلاتم زیادن کمکم کنید تو یه خانواده 6 نفره بودم پدر و مادرم زیاااااد مشاجره داشتن اوضاع روحی تو خونمون خیلی بد بود بعد از ازدواج فکر میکردم به آرامش میرسم اما دریغا،،، شوهرم 27 سالشه پدرش سرمایه داره بعد از ازدواج متوجه اعتیادش شدم خیلی اخلاق بدی دارن هم خودش هم خانواده اش چشماشونو میبندن دهنشونو باز میکنن تا حالا خیلی صبر کردم یکبار اقدام به ترک کرد ولی موفق نشد الان برای بار دوم سه ماهه پاکه ولی بیکاره پدرش ساپورتش میکنه هیچ از این اوضاع خوشم نمیات خیلی منت سرم میذارن خیلیییییی.خودشم قبلا که مواد مصرف میکرد خیلی فحاشی و دست بزنم داشت باز دم نمیزدم به خانواده ام هم چیزی نمیگم چون تکیه گاه نمیشن یکبار گفتم خودشون بیشتر سرکوفتم میزدن متاسفانه استقلالی هم ندارم خونمون طبقه بالای خونه ی پدر شوهره که خیلی دخالت میکنن تو همه امور حتی نزدیکی و جلوگیری
به تازگیا جاری دار شدم یه زن مطلقه است از یه خانواده که داداشاش دزدی و اعتیاد دارن خودشم گذشته خوبی نداره الان سه ماه وارد شده اینو هم بگم پدر و مادر شوهرم همیشه بهم سرکوفت میزنن که تو پسرمون رو به این روز انداختی درصورتی که خودش اعتراف کرده سن 15 سالگی گرفتار شده، قبلن جلوی بی احترامیشون فقط سرمو پایین مینداختم ولی از وقتی جاری اومده دیگه جوابشونو میدم آخه اینقدر جلوی اون بهم بی حرمتی کردن که به خودش اجازه داد دستشو روم بلند کنه و خیلی تهمتها بهم بزنه که واقعا دروغ بودن بعد از اون منم شدم عین خودشون دیگه تو خودم نمیریزم حالا کمکم کنید چطور شوهر و پدر شوهر رو راضی کنم که مارو جدا کنه منظورم کار و خونه هست پیشنهاد جدایی بهمندین نمیتونم دوسش دارم زیاد بچمو هم نمیتونم فراموش کنم کسی هم پناهم نمیده میترسم از طلاق راستی خیلیم رفیق بازه هیچ روز خوشی نداشتم چکار کنم
(در ضمن من بکارتم از نوعی بود که خونریزی نداشت همون موقع بهش درخواست جدایی رو دادم قبول نکرد رفتیم دکتر که مطمینش کرد خیانتی نبوده الان بهش میگم شاید بخاطر این مشکله که اینقدر بی مسءولیتی قسم میخوره اینطور نیست پدرش به این روز انداختتش و خیلی ناراحته که ما رو اذیت میکرده الان خیلی بهتر شده ولی بیکاری و بی مسولیتیش عذابم میده