نمایش نتایج: از 1 به 29 از 29

موضوع: چه کنم؟

3635
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    چه کنم؟

    همسرمن همانطور که قبلا گفتم همه مساءل مربوط به خونوادشو از من پنهان میکنه ولی منو مجبور میکنه برا دیدنشون همراهیش کنم و دعوتشون کنم خونم.برا من تحمل این ساعات خیلی رنج اوره و نمیدونم چکار کنم.همش باید وانمود کنم سرحالم و خوش و بش زورکی داشته باشم.منو تهدیدمیکنه اگه نیای منم نمیام خونه پدرت در صورتیکه رفتار خانواده من و خودم با شوهرم خیلی توام با احترام و محبته.اصلا تفاوت رفتارها رو قبول نمیکنه.الانم پاشو کرده تو یه کفش اگه باهام نیای منم دیگه نمیام خونه پدرت و ...

  2. کاربران زیر از شاکی بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5610
    نوشته ها
    33
    تشکـر
    5
    تشکر شده 7 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : چه کنم؟

    خب چه اشکالی داره . به نظرم کمی باهاش بیشتر حرف بزن. با رفتار محبت آمیزت سعی کن یه چیزایی بهش بفهمونی.
    لطفا اگه میشه به تاپیک من هم سر بزن داغونم

  4. کاربران زیر از صبا رها بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : چه کنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط صبا رها نمایش پست ها
    خب چه اشکالی داره . به نظرم کمی باهاش بیشتر حرف بزن. با رفتار محبت آمیزت سعی کن یه چیزایی بهش بفهمونی.
    لطفا اگه میشه به تاپیک من هم سر بزن داغونم
    یعنی من فقط تو مهمانداری خانواده شوهرم داخل ادم حساب شم؟خیلی حس بدیه در حد بپز وبشور و جمع کن تو این رابطه مهم باشی!
    تا پیکت چی هست؟

  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : چه کنم؟

    کسی نظری در مورد مشکل من نداره؟!بخدا دلم اشوبه که قراره بازم تو این وضعیت قرار بگیرم.همسرم اصلا حق رو به من نمیده فقط تهدید میکنه.الانم مث برج زهرمار باتوپ پر نشسته که من مث همیشه از ترس تهدیداش یااز ناچاری پاپیش بذارم.شمابودید چکار میکردیدی؟

    ظاهرا باید اینجا خیلی خواهش و تمنا کنیم تاکسی راهنماییمون کنه.
    ویرایش توسط شاکی : 09-22-2014 در ساعت 07:03 PM

  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6768
    نوشته ها
    45
    تشکـر
    18
    تشکر شده 21 بار در 14 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : چه کنم؟

    صبور باش و مودبانه رفتار کن سعی کن بیشتر ب شوهرت محبت کنی و جوری وانمود کن از دیدن خونوادش ناراحت نیستی .با گذشت زمان شوهرت متوجه فرق بین خونواده خودش و خونواده شما میشه.

  8. کاربران زیر از دختر بارانی بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : چه کنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط دختر بارانی نمایش پست ها
    صبور باش و مودبانه رفتار کن سعی کن بیشتر ب شوهرت محبت کنی و جوری وانمود کن از دیدن خونوادش ناراحت نیستی .با گذشت زمان شوهرت متوجه فرق بین خونواده خودش و خونواده شما میشه.
    عزیزم این برنامه ده ساله داره تکرار میشه,همیشه هم به هر بدبختی بوده ظاهرمو خوب نشون دادم از مراوده باهاشون,اما دیگه بریدم.هیچی درست نشده که هیچ,توقعات هم بیشتر شده.شوهرم دیگه قشنگ فکر میکنه من باید باهمین شرایط ادامه بدم و با مغلطه بازی اصلا حق رو به من نمیده.ده ساله رفتار صمیمانه خانواده من باهاش نتونسته بهش این حس رو بده که منم همین رفتار رو توقع دارم.قبلا هم گفتم با پدر یا مادرش همیشه خلوت میکنن و صحبت میکنن.راحت میرن تو یه اتاق دیگه یا کلا به یه بهانه میرن بیرون از خانه.منو در جریان هیچی قرارنمیدن.فقط دراین حد که خانم اخر هفته مهمون داری,حالا جرات داری اخم کن.دیگه فقط تهدیده و بدخلقی.تنها چاره ای که تاحالا خودم دیدم اینه خودمو کامل بزنم به حماقت و خودمو خوشحال نشون بدم و راحت خودمو از خصوصیاشون بکشم بیرون.اما بخدا الان دیگه برام وحشتناک شده تحمل این لحظات

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6768
    نوشته ها
    45
    تشکـر
    18
    تشکر شده 21 بار در 14 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : چه کنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط شاکی نمایش پست ها
    عزیزم این برنامه ده ساله داره تکرار میشه,همیشه هم به هر بدبختی بوده ظاهرمو خوب نشون دادم از مراوده باهاشون,اما دیگه بریدم.هیچی درست نشده که هیچ,توقعات هم بیشتر شده.شوهرم دیگه قشنگ فکر میکنه من باید باهمین شرایط ادامه بدم و با مغلطه بازی اصلا حق رو به من نمیده.ده ساله رفتار صمیمانه خانواده من باهاش نتونسته بهش این حس رو بده که منم همین رفتار رو توقع دارم.قبلا هم گفتم با پدر یا مادرش همیشه خلوت میکنن و صحبت میکنن.راحت میرن تو یه اتاق دیگه یا کلا به یه بهانه میرن بیرون از خانه.منو در جریان هیچی قرارنمیدن.فقط دراین حد که خانم اخر هفته مهمون داری,حالا جرات داری اخم کن.دیگه فقط تهدیده و بدخلقی.تنها چاره ای که تاحالا خودم دیدم اینه خودمو کامل بزنم به حماقت و خودمو خوشحال نشون بدم و راحت خودمو از خصوصیاشون بکشم بیرون.اما بخدا الان دیگه برام وحشتناک شده تحمل این لحظات
    پس هنوز شما رو غریبه میدونن ک پنهانی صحبت میکنن .اگه میگی ده ساله وضع اینطوریه پس فک نکنم بشه تغییر داد این خونواده و .عزیزم انگار بی خیالی بهتره

  11. کاربران زیر از دختر بارانی بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : چه کنم؟

    یعنی واقعا هیچ راهی وجود نداره ازین مخمصه خلاص شم؟؟؟؟؟

  13. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : چه کنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط شاکی نمایش پست ها
    همسرمن همانطور که قبلا گفتم همه مساءل مربوط به خونوادشو از من پنهان میکنه ولی منو مجبور میکنه برا دیدنشون همراهیش کنم و دعوتشون کنم خونم.برا من تحمل این ساعات خیلی رنج اوره و نمیدونم چکار کنم.همش باید وانمود کنم سرحالم و خوش و بش زورکی داشته باشم.منو تهدیدمیکنه اگه نیای منم نمیام خونه پدرت در صورتیکه رفتار خانواده من و خودم با شوهرم خیلی توام با احترام و محبته.اصلا تفاوت رفتارها رو قبول نمیکنه.الانم پاشو کرده تو یه کفش اگه باهام نیای منم دیگه نمیام خونه پدرت و ...
    سلام

    از ایشون دعوت کنید با هم برین مشاور

    موفق باشید

  14. کاربران زیر از فرشاد1020 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : چه کنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشاد1020 نمایش پست ها
    سلام

    از ایشون دعوت کنید با هم برین مشاور

    موفق باشید
    ببخشید اینجا مشاور نیست که به سوالات جواب بده؟!هرچی نگاه کردم فقط نظر کاربرها بود.چطوری میشه تو این سایت از یه مشاورکمک گرفت؟!
    ضمنا از راهنماییتون ممنون ولی متاسفانه امیدی به بهبود این رابطه نمیبینم.

  16. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : چه کنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط شاکی نمایش پست ها
    ببخشید اینجا مشاور نیست که به سوالات جواب بده؟!هرچی نگاه کردم فقط نظر کاربرها بود.چطوری میشه تو این سایت از یه مشاورکمک گرفت؟!
    ضمنا از راهنماییتون ممنون ولی متاسفانه امیدی به بهبود این رابطه نمیبینم.
    عزیز

    من خودم مشاورم ولی موضوع شما حضوریه و حتما هر دو باید باشید

    و البته بهتره نجنگید و خوب بدون قهر و..... نه شما برید و نه ایشون بیاد و اگر خانواده ها پرسیدند بگید هر دو به این نتیجه رسیده اید, البته بدون تنش و درگیری
    ویرایش توسط فرشاد1020 : 09-22-2014 در ساعت 10:20 PM

  17. کاربران زیر از فرشاد1020 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  18. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : چه کنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشاد1020 نمایش پست ها
    عزیز

    من خودم مشاورم ولی موضوع شما حضوریه و حتما هر دو باید باشید
    عذرخواهی میکنم ,الان متوجه عنوان شغلی شما شدم.ببخشید

  19. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6231
    نوشته ها
    374
    تشکـر
    1,518
    تشکر شده 566 بار در 230 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : چه کنم؟

    سلام
    باید کاری کنی ک متوجه اشتباش بشه...
    اگه هر بار که ازت چیزی خواست بخای به قول خودت بی خیال بشی وضعیت بدتر میشه و فکر میکنه همیشه باید همونطور باشی
    تهدیدش فقط اینه که برخوردش با خانوادت عوض میشه؟
    نباید بهش اجازه بدی با تهدیداش کارشو پیش ببره عزیزم

  20. کاربران زیر از naz gol بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : چه کنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشاد1020 نمایش پست ها
    عزیز

    من خودم مشاورم ولی موضوع شما حضوریه و حتما هر دو باید باشید

    و البته بهتره نجنگید و خوب بدون قهر و..... نه شما برید و نه ایش
    ون بیاد و اگر خانواده ها پرسیدند بگید هر دو به این نتیجه رسیده اید, البته بدون تنش و درگیری
    راستش چند سال پیش حدود هفت ماه من نرفتم و همسرم تنها میرفت به خانوادش سر میزد.وتو این مدت یکبارهم اونا حداقل تماسی نگرفتند که تنهایی تو هم بیا ...با اینکه در دوران حاملگی و افسردگی به سر میبردم و واقعا این بی توجهیشون اذیتم میکردو اخرشم خودم بودم که پا پیش گذاشتم و همراهش رفتم.گفتم شاید گذشت من این رابطه رو درست کنه ولی اشتباه میکردم

    هیچی عوض نشد.برا خانواده ایشون نبود من اصلا اهمیت نداره و اتفاقا گاهی میشنوم که میگن فلانی هرجا میره خانمش رو میبره یا همیشه زنش همراشه!اونم با پوزخند و متلک.ولی شوهر من اصرار داره نشون بده من هستم ولی عددی نیستم
    ویرایش توسط شاکی : 09-22-2014 در ساعت 11:02 PM

  22. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : چه کنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط naz gol نمایش پست ها
    سلام
    باید کاری کنی ک متوجه اشتباش بشه...
    اگه هر بار که ازت چیزی خواست بخای به قول خودت بی خیال بشی وضعیت بدتر میشه و فکر میکنه همیشه باید همونطور باشی
    تهدیدش فقط اینه که برخوردش با خانوادت عوض میشه؟
    نباید بهش اجازه بدی با تهدیداش کارشو پیش ببره عزیزم
    سلام ,ممنون از راهنماییت
    ولی تهدیدش درحد حرف نیس.مثلا تو جمع فامیلام وقتی همه دارن میگن و میخندن,باقیافه جدی میشینه و نگاشو حتی یه لحظه از تلویزیون برنمیداره.یا مثلا دارم خانوم داداشمو تعارف میکنم میپره وسط حرفم میگه خدافظ بریم دیر شد.من از خجالت اب میشم

  23. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6768
    نوشته ها
    45
    تشکـر
    18
    تشکر شده 21 بار در 14 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : چه کنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط شاکی نمایش پست ها
    سلام ,ممنون از راهنماییت
    ولی تهدیدش درحد حرف نیس.مثلا تو جمع فامیلام وقتی همه دارن میگن و میخندن,باقیافه جدی میشینه و نگاشو حتی یه لحظه از تلویزیون برنمیداره.یا مثلا دارم خانوم داداشمو تعارف میکنم میپره وسط حرفم میگه خدافظ بریم دیر شد.من از خجالت اب میشم
    من کاملا درکت میکنم عزیزم وولی آدم ها خیلی سخت تغییر میکنن .باید باهاش بی پرده صحبت کنی ک شریک زندگیش هستی و نیاز ب محبت و توجه و احترام داری و تو هم علایق و خواسته هایی داری و خونواده همسرت باید ب عنوان عروسشون قبولت کنن بگو ک محبت و احترام یک طرفه نمیشه .

  24. کاربران زیر از دختر بارانی بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : چه کنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط شاکی نمایش پست ها
    همسرمن همانطور که قبلا گفتم همه مساءل مربوط به خونوادشو از من پنهان میکنه ولی منو مجبور میکنه برا دیدنشون همراهیش کنم و دعوتشون کنم خونم.برا من تحمل این ساعات خیلی رنج اوره و نمیدونم چکار کنم.همش باید وانمود کنم سرحالم و خوش و بش زورکی داشته باشم.منو تهدیدمیکنه اگه نیای منم نمیام خونه پدرت در صورتیکه رفتار خانواده من و خودم با شوهرم خیلی توام با احترام و محبته.اصلا تفاوت رفتارها رو قبول نمیکنه.الانم پاشو کرده تو یه کفش اگه باهام نیای منم دیگه نمیام خونه پدرت و ...
    من تازه ازدواج كرده بودم خب قطعا وسايل خونم نو بود و هنوز بعضي از ظرفهامو ار كارتنش در نياورده بودم شوهرم ازم خواست 20نفر مهمون دعوت كنم براي تولد برادرزاده اش گفتم باشه منم سنگ تموم گذاشتم از شب قبل چندمدل خورشت آماده كردم چندمدل دسر و تميزكاري خونه و ظرفهارو تك تك درآوردم آماده همه چي خوب مهمونا اومدن يهو ديدم جاريم با كفش پاشو گذاشت رو فرشهام داغ داغ بودم هيچي نگفتم انقدر اعصابم خورد بود كه كلا مشخص بود اصلا يه لحظه هم نشستم همه ميگفتن بيا يه لحظه بشين چقدر كار ميكني گفتم اينطوري راحتم انقدر عصبي بودم شوهرم اومد گفت ناراحت نشو يه كاريش ميكنم همه فهميدن انقدرم شلوغ بود خونم يه خونه 60متري مگه چقدر جا داره با كلي وسايل
    اون شد كه ديگه اونا هم نيومدن گفتن تو مجبوري سر پا وايستي
    سالگرد ازدواجمون جشن گرفتم دو نفر از خانواده همسرم دعوت كردم خواهر شوهرم گفت چرا خونه خودت نگرفتي(خونه بابام گرفتم)ميومدم ميزديم ميرقصيديم فلانيارو هم دعوت ميكرديم گفتم من كه نبايد كار كنم تازه خونمم كوچيكه و مامانم گفت من واست جشن گرفتم (منتم گذاشتم كه شما بلد نيستيد)با اين سياستهاي ريز و غير مستقيم اين مشكلتو ميتوني حل كني بايدكه بيشتر رو همسرت شناخت داشته باشي و رگ خوابش دستت باشه
    البته شايد شماهم تازه ازدواج كردي اوايل زندگي پيش مياد ولي از الان شروع كن بعه رعايت خيلي چيزها حواست باشه شوهرتو عصبي نكني شايد يه كينه اي هم به دل بگيره بعد سر خودت همين بازيو در بياره برو خب وقتي نري معلومه لج ميكنه
    همه اينا رو با محبت هاي خودت ميتوني اجرا كني

  26. کاربران زیر از محمدزاده بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : چه کنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط محمدزاده نمایش پست ها
    من تازه ازدواج كرده بودم خب قطعا وسايل خونم نو بود و هنوز بعضي از ظرفهامو ار كارتنش در نياورده بودم شوهرم ازم خواست 20نفر مهمون دعوت كنم براي تولد برادرزاده اش گفتم باشه منم سنگ تموم گذاشتم از شب قبل چندمدل خورشت آماده كردم چندمدل دسر و تميزكاري خونه و ظرفهارو تك تك درآوردم آماده همه چي خوب مهمونا اومدن يهو ديدم جاريم با كفش پاشو گذاشت رو فرشهام داغ داغ بودم هيچي نگفتم انقدر اعصابم خورد بود كه كلا مشخص بود اصلا يه لحظه هم نشستم همه ميگفتن بيا يه لحظه بشين چقدر كار ميكني گفتم اينطوري راحتم انقدر عصبي بودم شوهرم اومد گفت ناراحت نشو يه كاريش ميكنم همه فهميدن انقدرم شلوغ بود خونم يه خونه 60متري مگه چقدر جا داره با كلي وسايل
    اون شد كه ديگه اونا هم نيومدن گفتن تو مجبوري سر پا وايستي
    سالگرد ازدواجمون جشن گرفتم دو نفر از خانواده همسرم دعوت كردم خواهر شوهرم گفت چرا خونه خودت نگرفتي(خونه بابام گرفتم)ميومدم ميزديم ميرقصيديم فلانيارو هم دعوت ميكرديم گفتم من كه نبايد كار كنم تازه خونمم كوچيكه و مامانم گفت من واست جشن گرفتم (منتم گذاشتم كه شما بلد نيستيد)با اين سياستهاي ريز و غير مستقيم اين مشكلتو ميتوني حل كني بايدكه بيشتر رو همسرت شناخت داشته باشي و رگ خوابش دستت باشه
    البته شايد شماهم تازه ازدواج كردي اوايل زندگي پيش مياد ولي از الان شروع كن بعه رعايت خيلي چيزها حواست باشه شوهرتو عصبي نكني شايد يه كينه اي هم به دل بگيره بعد سر خودت همين بازيو در بياره برو خب وقتي نري معلومه لج ميكنه
    همه اينا رو با محبت هاي خودت ميتوني اجرا كني
    سلام,مرسی از همدلیت
    ده ساله ازدواج کردم.قبول دارم خیلی وقتا با سیاست های ریزی میشه خیلی کارها رو کنترل کرد و به دلخواه تغییرشون داد.منم تجربه شو داشتم اما یه چیزایی هست که تحت تاثیر قرار نمیگیره یا من دیگه بلد نیستم از توانایی خودم به تنهایی برا درست کردنشون استفاده کنم.مث عادات و عقاید خانواده شوهر و تسلطی که رو پسرشون دارن.خانواده شوهر من ازون دسته ان که تو مغز پسراشون حک میکنن زن پیدا میشه اما پدرمادر پیدا نمیشه.نه اینکه من خودم اینو قبولونداشته باشم.نه !بخدا تو این ده سال یه بارم بهشون بی احترامی نکردم تا حالا.امااین شعارشده دستاویز همه خواسته های معقول و نامعقولشون.به هیچ خواسته و توقعشون نباید نه بگیم.توقعاتی که واقعا انجامش زندگیمونو داغون میکنه چون برا من تحملش سخته ولی شوهرم بدون رضایت من انجامشون میده.مثلا پدرشوهرم زنگ میزنه فلان وسیله ماشین داداشت خرابه صد تومنی میشه,تو بخر بفرست من بعدا حساب میکنم!الان چندسال گذشته و کلا فراموش شده.یا اینکه لپ تاپ واسه خواهرت بخر دانشجوس نیاز داره من بعدا حساب میکنم...الان دوساله گذشته!داداشت میخواد ماشین بخره وام بگیر بهش بده ....انقدازین خرده فرمایشات زیاده که بخوام بگم یه کتاب میشه.یه عیب دیگه شون اینه که تمارض به بیماری میکنن و ناله و داستان.جوری که شوهرم زبونش برا نه گفتن بسته میشه بااینکه یه بچه هم میفهمه تظاهر به مریضی سیاستشونه.بله رو که گرفتن دیگه یادشون میره دو دقیقه قبل داشتن ازدرد میمردن.شوهرم اینا رو میبینه ولی نمیدونم چرا انقدکوتاه میاد.اگه در مقابل خواسته های منم اینقد گوش به فرمان بود برام کمتر سخت بود.سیاست جدیدشون در مقابل اعتراض من شده پنهانکاری.همون که گفتم.میرن تو اتاق یا یه جای دور.مهمونشون بودیم همه شب بخیر گفتن بریم بخوابیم.همسرم خوب که خیالش راحت شد من خوابیدم پاشد رفت بیرون من نیم ساعت بعد رفتم بیرون دیدم ته سالن با مامانش نشستن به حرف.وبدترش این بود که همسرم حرفو عوض کرد و فهموند من اومدم!

  28. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : چه کنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط شاکی نمایش پست ها
    سلام,مرسی از همدلیت
    ده ساله ازدواج کردم.قبول دارم خیلی وقتا با سیاست های ریزی میشه خیلی کارها رو کنترل کرد و به دلخواه تغییرشون داد.منم تجربه شو داشتم اما یه چیزایی هست که تحت تاثیر قرار نمیگیره یا من دیگه بلد نیستم از توانایی خودم به تنهایی برا درست کردنشون استفاده کنم.مث عادات و عقاید خانواده شوهر و تسلطی که رو پسرشون دارن.خانواده شوهر من ازون دسته ان که تو مغز پسراشون حک میکنن زن پیدا میشه اما پدرمادر پیدا نمیشه.نه اینکه من خودم اینو قبولونداشته باشم.نه !بخدا تو این ده سال یه بارم بهشون بی احترامی نکردم تا حالا.امااین شعارشده دستاویز همه خواسته های معقول و نامعقولشون.به هیچ خواسته و توقعشون نباید نه بگیم.توقعاتی که واقعا انجامش زندگیمونو داغون میکنه چون برا من تحملش سخته ولی شوهرم بدون رضایت من انجامشون میده.مثلا پدرشوهرم زنگ میزنه فلان وسیله ماشین داداشت خرابه صد تومنی میشه,تو بخر بفرست من بعدا حساب میکنم!الان چندسال گذشته و کلا فراموش شده.یا اینکه لپ تاپ واسه خواهرت بخر دانشجوس نیاز داره من بعدا حساب میکنم...الان دوساله گذشته!داداشت میخواد ماشین بخره وام بگیر بهش بده ....انقدازین خرده فرمایشات زیاده که بخوام بگم یه کتاب میشه.یه عیب دیگه شون اینه که تمارض به بیماری میکنن و ناله و داستان.جوری که شوهرم زبونش برا نه گفتن بسته میشه بااینکه یه بچه هم میفهمه تظاهر به مریضی سیاستشونه.بله رو که گرفتن دیگه یادشون میره دو دقیقه قبل داشتن ازدرد میمردن.شوهرم اینا رو میبینه ولی نمیدونم چرا انقدکوتاه میاد.اگه در مقابل خواسته های منم اینقد گوش به فرمان بود برام کمتر سخت بود.سیاست جدیدشون در مقابل اعتراض من شده پنهانکاری.همون که گفتم.میرن تو اتاق یا یه جای دور.مهمونشون بودیم همه شب بخیر گفتن بریم بخوابیم.همسرم خوب که خیالش راحت شد من خوابیدم پاشد رفت بیرون من نیم ساعت بعد رفتم بیرون دیدم ته سالن با مامانش نشستن به حرف.وبدترش این بود که همسرم حرفو عوض کرد و فهموند من اومدم!
    خب شماهم بهش ثابت كن اگرم زن پيدا بشه مثل تو براش نميشه سعيتو بكن هرطوري شده سمت خودت بگيريش هر طور شده نه با دعوا با حيله نگرش دار كه مريضي حالت بده يا بگو بريم بيرون يا بريم خريد كه زياد اونجا نره خانواده همسر منم اينطور بودن ميدوني دقيقا تا نوبت خودشون بود جا خالي ميكردن شايد شوهرم نميديد اما من ميگفتم نگاه كن بخاطر اين اين كارو كردن اونا دوست ندارن ما بريم خونشون يا مثلا من ميرم اونجا مامانتينا منو تحويلم نميگيرن من عين خولا ميشينم اونجا يه كلمه هم نميگن الناز خوبي چخبر؟(البته خودم زياد حرف نميزنم باهاشون)بخاطر اين دوست ندارم برم خونشون خب اونم حق ميده ديگه ميگم هر وقت رفتيم خونه ما مامانم تحويلت نگرفت توام نيا يا مامان باباي من تورو بيشتر از باباي خودت ومادرت دوست دارن اينو حاضرم بهت ثابت كنم بابات واست اينكارو نكرد تو مگه پسرش نيستي چرا بين تو و اون داداشت فرق گذاشت همش بهش ميگم مامانتينا تو رو دوست ندارن منم دوست ندارن همش دنبال فرصتن .اونروز جاري و برادر شوهرمو شام دعوت كرده بودن ماهم رفته بوديم يه سر بهشون بزنيم بعد برادر شوهرم زنگ زد مادرشوهرم يواشكي دستشو گذاشت جلو.ي گوشي كه بگه شام برن اونجا من فهميدم هيچي نگفتم رفتم خونه به شوهرم گفتم عزيزم فهميدي مامان يواشكي با داداشت حرف زد چرا؟مامان دوست نمداره ما بريم اونجا چون رفتيم اونجا الكي تعارف كرد بمونيد به ما درصورتيكه دوست نداشت ما شام بمونيم خيلي از اين رفتارش ناراحت شدم بهش گفتم ديگه حرف نزدم ناراحت بودم تو خودم بودم هي يه چيز ميگفتم اونم لبخند ميزد جوابي نداشت كه بده گفتم باشه اشكالي نداره تولد داداش كوچيكته كادو ميخرم بعد از شام ميريم كادوشو ميديدم كه بفهمن يه جوري ميفهمونم كهه بابا ماهم ميفهميمي چجور آدمي هستي
    يا خواهر شوهرم براي جاريم كادو تولد خريده بود اما واسه من نخريده بود درصورتيكه من هر سال واسش خريدم به شوهرم گفتم من حتي اگه پول نداشتم براش كادو خريدم توقع ندارم ازشون اما زنگ ميزد ميگفت تولدت مبارك اينم نگفت اونوقت تو طرف خواهرتو ميگيري من زنتم من تا اخر عمر باهاتم من مريض ميشي تا صبح بالاي سرت بيدارم منم غصه نداريهاتو ميخورم منم عمرم رو جوونيمو دارم به پات ميذارم اونوقت طرف اونايي پس برو پيش اوان منو ميخاي چيكار ديگه با اونا باش ديگه
    اينا رو ميگم جوابي نميده سكوت ميكنه اما بعدا ميفهمم با رفتاراش حق رو به من داده

  29. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : چه کنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط شاکی نمایش پست ها
    راستش چند سال پیش حدود هفت ماه من نرفتم و همسرم تنها میرفت به خانوادش سر میزد.وتو این مدت یکبارهم اونا حداقل تماسی نگرفتند که تنهایی تو هم بیا ...با اینکه در دوران حاملگی و افسردگی به سر میبردم و واقعا این بی توجهیشون اذیتم میکردو اخرشم خودم بودم که پا پیش گذاشتم و همراهش رفتم.گفتم شاید گذشت من این رابطه رو درست کنه ولی اشتباه میکردم

    هیچی عوض نشد.برا خانواده ایشون نبود من اصلا اهمیت نداره و اتفاقا گاهی میشنوم که میگن فلانی هرجا میره خانمش رو میبره یا همیشه زنش همراشه!اونم با پوزخند و متلک.ولی شوهر من اصرار داره نشون بده من هستم ولی عددی نیستم
    ببینید عزیز

    من نگفتم برای مدتی کوتاه و یا چندین ماه نرید و همسرتون هم نیاین تا ببینین چی میشه!!!؟؟

    من عرض کردم وقتی قراره برین زجر بکشین رنج بکشین رنج بدین و زجر بدین واختلاف ایجاد شه اصلا چه لزومی داره که همچین رفت و آمدی باشه!!!!! فقط چون فامیلند!!!؟؟؟

    سعی کنید انتظار و توقعتون رو تغییر بدید. شبکه ای از دوستان خوب(زوج باشند) پیدا کنید و رفت وآمد داشته باشید تا بتونید لذت ببرید.

    آره عزیز خانواده امروز فقط تشکیل شده از مرد و زن و فرزندان همین و همین. موفق باشید

  30. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4490
    نوشته ها
    204
    تشکـر
    83
    تشکر شده 145 بار در 98 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : چه کنم؟

    [replacer_img] نوشته اصلی توسط شاکی [replacer_a]
    سلام,مرسی از همدلیت
    ده ساله ازدواج کردم.قبول دارم خیلی وقتا با سیاست های ریزی میشه خیلی کارها رو کنترل کرد و به دلخواه تغییرشون داد.منم تجربه شو داشتم اما یه چیزایی هست که تحت تاثیر قرار نمیگیره یا من دیگه بلد نیستم از توانایی خودم به تنهایی برا درست کردنشون استفاده کنم.مث عادات و عقاید خانواده شوهر و تسلطی که رو پسرشون دارن.خانواده شوهر من ازون دسته ان که تو مغز پسراشون حک میکنن زن پیدا میشه اما پدرمادر پیدا نمیشه.نه اینکه من خودم اینو قبولونداشته باشم.نه !بخدا تو این ده سال یه بارم بهشون بی احترامی نکردم تا حالا.امااین شعارشده دستاویز همه خواسته های معقول و نامعقولشون.به هیچ خواسته و توقعشون نباید نه بگیم.توقعاتی که واقعا انجامش زندگیمونو داغون میکنه چون برا من تحملش سخته ولی شوهرم بدون رضایت من انجامشون میده.مثلا پدرشوهرم زنگ میزنه فلان وسیله ماشین داداشت خرابه صد تومنی میشه,تو بخر بفرست من بعدا حساب میکنم!الان چندسال گذشته و کلا فراموش شده.یا اینکه لپ تاپ واسه خواهرت بخر دانشجوس نیاز داره من بعدا حساب میکنم...الان دوساله گذشته!داداشت میخواد ماشین بخره وام بگیر بهش بده ....انقدازین خرده فرمایشات زیاده که بخوام بگم یه کتاب میشه.یه عیب دیگه شون اینه که تمارض به بیماری میکنن و ناله و داستان.جوری که شوهرم زبونش برا نه گفتن بسته میشه بااینکه یه بچه هم میفهمه تظاهر به مریضی سیاستشونه.بله رو که گرفتن دیگه یادشون میره دو دقیقه قبل داشتن ازدرد میمردن.شوهرم اینا رو میبینه ولی نمیدونم چرا انقدکوتاه میاد.اگه در مقابل خواسته های منم اینقد گوش به فرمان بود برام کمتر سخت بود.سیاست جدیدشون در مقابل اعتراض من شده پنهانکاری.همون که گفتم.میرن تو اتاق یا یه جای دور.مهمونشون بودیم همه شب بخیر گفتن بریم بخوابیم.همسرم خوب که خیالش راحت شد من خوابیدم پاشد رفت بیرون من نیم ساعت بعد رفتم بیرون دیدم ته سالن با مامانش نشستن به حرف.وبدترش این بود که همسرم حرفو عوض کرد و فهموند من اومدم!

    سلام . دو
    سته عزیز شما که میبینی خونواده شوهرت دارن سوء استفاده میکنن و دنبال فرصت برای بدست آوردنه منافعشون هستن پس سعی کنید این فرصت هارو خودتون بدست بگیرید و هدف هایی برای خودتون تعریف کنید و یکی یکی پیش روی همسرتون بذارید البته نه اینکه خیلی نامعقول باشه درمورده اینکه خودشون و به بیماری و اینا میزنن و خلاصه سیاستمدارن باید بگم : عزیزم باید با هر کسی مثله خودش رفتار کرد تا موفق شد وطمئن باش میشه اصلأ نگران نباش.
    راستی اینکه میگی با همسرت یواشکی صحبت میکنن توأم میتونی اینکارو کنی آخره مهمونی یا هرجا که اونا هم هستن شوهرتو مشتاق به یه موضوعی بکن و یواشکی باهم صحبت کنید توأم اونارو حساس کن.
    یادت نره که مثله خودشون رفتار کن البته با احترام.
    موفق باشی.

    امضای ایشان
    تجربه بهترین درس است ، هرچند حق التدریس آن گران باشد . . .

  31. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : چه کنم؟

    سلام مجدد
    بازم ممنون از لطفتون که پاسخ دادین
    من هم دقیقا به همسرم همینو میگم.من از خدامه این رابطه زجراور حداقل براخودم تموم بشه.بهش گفتم اگه به هیچ عنوان نمیتونی دستبکشی منو معاف کن.تنها برو.من برام خیلی سخته تحمل این روابط.اما متاسفانه همسرم شدیدا معتقده من باید باشم که خانوادش نگن نیومد که ما نریم.و تهدید میکنه پس منم دیگه پامو خونه مامانت نمیذارم

  32. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : چه کنم؟

    همین الانم متاسفانه مجبورم همراهیش کنم.انگار مجبورم تحمل کنم و راهی نیست
    برام دعا کنید این چند روزه سریع بگذره

  33. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6849
    نوشته ها
    28
    تشکـر
    0
    تشکر شده 6 بار در 6 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : چه کنم؟

    دوست گلم کاشیه کم بیشتربه زندگی مشترکتون بهامیدادین اخه عزیزم بالجبازی که کاری ژیش نمیره.شماسعی کن تواین مورد کوتاه بیای اخه خانواده چیزی نیس که آدم بتونه ازش بگذره.شمابه عنوان عروس خانواده موظف هستی احترام اونا رونگه داری هرچند که باهات بدباشه رفتارشون.هرکسی ازروی رفتارشقضاوت میشه گلم موفق باشی.

  34. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : چه کنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط تنهای همیشه محکوم نمایش پست ها
    دوست گلم کاشیه کم بیشتربه زندگی مشترکتون بهامیدادین اخه عزیزم بالجبازی که کاری ژیش نمیره.شماسعی کن تواین مورد کوتاه بیای اخه خانواده چیزی نیس که آدم بتونه ازش بگذره.شمابه عنوان عروس خانواده موظف هستی احترام اونا رونگه داری هرچند که باهات بدباشه رفتارشون.هرکسی ازروی رفتارشقضاوت میشه گلم موفق باشی.

    بها میدم که دارم دنبال حل مشکلم هستم.الان هم از خونشون برگشتم و کوتاه اومدم که رفتم.اما نمیدونید چه بر من گذشت.شوهرم منو جلوشون سکه یه پول کرد و باعث شد هرکی هر چی خواس بارم کنه.من قدیسه نیستم و نمیتونم تحمل کنم.شوهرم خصوصیترین رفتار یه انسان رو که ربطی به کسی نداره رو راجع به من تو جمع مطرح کرد و بحثی رو پیش اورد که هیچ دلیلی نداشت دیگران بدونن
    ویرایش توسط شاکی : 09-25-2014 در ساعت 07:28 PM

  35. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : چه کنم؟

    یه سوال از مشاورین محترم در همین خصوص دارم.من تصمیم گرفتم هرطورشده به مشاور مراجعه کنیم اما از یه موضوع میترسم.چندین سال پیش به مشاور مراجعه کردیم اما ایشون همش به من خندیدن و گفتن لازم نیست شما درجریان مساعل مالی همسرتون باشین و انتظار هم نداشته باشین همسرتون ارتباطشون رو با خانوادشون کم کنن!من ازرفتارها و حرفهاشون گفتم و مشاور گفت تو نمیتونی اونا رو تغییر بدی و چاره ای نیست جز اینکه به خودت بقبولونی مثلا هفته ای یک یا دو روز باید حضورشون رو تحمل کنم.خلاصه مشکل من که با این مشاور حل نشد هیچ,بدتر هم شد چون همسرم کاملا حق به جانب همش میگفت دیدی تو مشکل داری نه اونا.حالا ترس من همینه که این مشکلات که روزبروز تو زندگیمون پیچیده تر و سخت تر شده ,با محکوم شدن خودم دوباره پیش همسرم روبرو بشم.من ارتباط سالم و بدون تنش با خانوادشو دوست دارم اما اینکه بشینن راجع به شکل نماز خوندن من نظر بدن و کنفرانس بگیرن وهمسرم پا به پاشون علیه من جبهه بگیره و کوچکم کنه برام غیرقابل تحمله

  36. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6064
    نوشته ها
    190
    تشکـر
    32
    تشکر شده 196 بار در 82 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : چه کنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط شاکی نمایش پست ها
    یه سوال از مشاورین محترم در همین خصوص دارم.من تصمیم گرفتم هرطورشده به مشاور مراجعه کنیم اما از یه موضوع میترسم.چندین سال پیش به مشاور مراجعه کردیم اما ایشون همش به من خندیدن و گفتن لازم نیست شما درجریان مساعل مالی همسرتون باشین و انتظار هم نداشته باشین همسرتون ارتباطشون رو با خانوادشون کم کنن!من ازرفتارها و حرفهاشون گفتم و مشاور گفت تو نمیتونی اونا رو تغییر بدی و چاره ای نیست جز اینکه به خودت بقبولونی مثلا هفته ای یک یا دو روز باید حضورشون رو تحمل کنم.خلاصه مشکل من که با این مشاور حل نشد هیچ,بدتر هم شد چون همسرم کاملا حق به جانب همش میگفت دیدی تو مشکل داری نه اونا.حالا ترس من همینه که این مشکلات که روزبروز تو زندگیمون پیچیده تر و سخت تر شده ,با محکوم شدن خودم دوباره پیش همسرم روبرو بشم.من ارتباط سالم و بدون تنش با خانوادشو دوست دارم اما اینکه بشینن راجع به شکل نماز خوندن من نظر بدن و کنفرانس بگیرن وهمسرم پا به پاشون علیه من جبهه بگیره و کوچکم کنه برام غیرقابل تحمله
    در واقع رابطه دوست خودم یه مسائله دو جانبه است همونطوری که تائپیک قبلیتونم خوندم و میدونم شما سعیت رو کردی..در واقع شما چیزی رو میخوای تغییر بدی که شامل یکسری سلسله روابط ریشه دار خانوادگیه و تقریبا غیر ممکنه همه رو بتونی در راستایی که مد نظرته عوض کنی . در واقع نمیشه به زور کسی رو وادار به روابط دو سوئه کرد ..در ضمن بزرگترین مشکل اینجاست که شوهرتون اصلا قبول نداره که داره با شما رفتار بدی که در شان شما نیست میشه و به واقع فکر میکنه اگه شما نری داری بی احترامی میکنی و لج بازیه و شروع به مقابله به مثل میکنه ...نظر من در این تائپیک هم دقیقا مثل همون نظره تائپیکه امید و انگیزمو از دست دادمه ..موفق باشی
    امضای ایشان
    وقتی خدا کاری برات انجام میده تو به توانائی های خدا اطمینان داری و هنگامی که کاری برات انجام نمیده خدا به توانائی های تو اطمینان داره ....
    .................................................. ...............
    1- برای تشکر از پست مورد نظرتون از کلید تشکر استفاده کنید (سپاس نشانه قدرشناسی شماست )
    2- برای متوجه شدن کاربر از ادامه داشتن بحث پست مورد نظر رو نقل قول بگیرید
    3- جداً از دادن جوابهای طنز و مسخره کردن کاربر و یا دادن جوابهای بدون تفکر حاوی مطالبی همراه با شدت عمل پرهیز کنید ..

  37. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6306
    نوشته ها
    50
    تشکـر
    34
    تشکر شده 19 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : چه کنم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط babak نمایش پست ها
    در واقع رابطه دوست خودم یه مسائله دو جانبه است همونطوری که تائپیک قبلیتونم خوندم و میدونم شما سعیت رو کردی..در واقع شما چیزی رو میخوای تغییر بدی که شامل یکسری سلسله روابط ریشه دار خانوادگیه و تقریبا غیر ممکنه همه رو بتونی در راستایی که مد نظرته عوض کنی . در واقع نمیشه به زور کسی رو وادار به روابط دو سوئه کرد ..در ضمن بزرگترین مشکل اینجاست که شوهرتون اصلا قبول نداره که داره با شما رفتار بدی که در شان شما نیست میشه و به واقع فکر میکنه اگه شما نری داری بی احترامی میکنی و لج بازیه و شروع به مقابله به مثل میکنه ...نظر من در این تائپیک هم دقیقا مثل همون نظره تائپیکه امید و انگیزمو از دست دادمه ..موفق باشی
    بله دقیقا همینطوره که فرمودین.متاسفانه کار ازجایی خرابه که اباد کردنش قیامتی میطلبه.
    چاره ای نیست جز کنار اومدن و پذیرفتنش.اما تحملش برام خیلی سخته مخصوصا با روحیه زود رنج وحساسی که دارم و این افسردگی که گریبانمو گرفته.
    بازم از لطفتون تشکر میکنم که تاپیکهام رو خوندین و مفصل راهنماییم کردین.شما یکی از بهترین مشاوران سایت هستین .براتون ارزوی موفقیت دارم
    امضای ایشان
    بد تا کردی
    چروک شدم..

  38. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6958
    نوشته ها
    11
    تشکـر
    6
    تشکر شده 3 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : چه کنم؟

    این طبیعی هست هر کسی خانواده خودشو جایی که بزرگ شده کسانی که بهش محبت داشتن... رو بیشتر قبول داره تا خانواده ای که تازه باشون آشنا شده جای نگرانی نیست صبر داشته باشید درک میکنم احساس غریبی دارید من هم بودم همین حسو داشتم سعی کنید به زندگی مشترکتان بیشتر متمرکز بشوید تا به اعضای خانواده شوهر یا حرفایی که راجبتون میزنن به نظر میرسه اگر همسرتون به راحتی در حضور خانواده اش راجبتون حرف میزنه به این دلیل هست که با خانواده اش راحته و حرفشو میزنه هدفش کوچک کردن شما نیست بهتر است مدتی به حرفای ناراحت کننده بی توجهی کنید و این حالت افسرده مانند را در خود خنثی سازی نمایید
    ویرایش توسط loee : 09-27-2014 در ساعت 10:53 PM

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد