یکسال و نیمه ازدواج کردم،شوهرم تک فرزنده،قبل ازدواج بیشتر وقتش با دوستاش بود،بعد از ازدواج ازم فاصله گرفت،حوصله با من بودنو نداره،دوست نداره باهم بریم تفریح خرید،حتی مسافرت،میگه از متاهل بودن خستم ،دوس داره آزاد باشه مث مجردی هرجابخواد بادوستاش بره،مسافرت ،تفریح اما من هیچ گله ای نکنم از رفتاراش،بااینکه درکش کردمو بهش سخت نگرفتم تا کم کم عادت کنه به متاهلی اما بازم میگه نمیتونم عادت کنم،حرف از طلاق میزنه،یه بچه هم داریم،اما من زندگیمو میخوام،نمیدونم چکارکنم دیگه
سلامنوشته اصلی توسط aysan 92
متاسفم از آنچه که خواندم .
اگر تا حدودی مغز تو سرش باقی مانده ازش دعوت کنین با هم برین یک مشاور اگر هم نه که دو راه بیشتر ندارین:
صبر و تحمل و سوختن وساختن و..... و یا
.........................پیدا کردن یک شغل و استقلال مالی و طلاق
در هر صورت. موفق باشید
سلام عزیزم
به نظر من کمکش کن که بدون اینکه بخواد دوستاش و تفریحاشو از زندگیش حذف کنه، تعادل ایجاد کنه
اگه مشاوره برین که خیلی خوبه خودش کمکتون میکنه
اما اگه آدم منطقی باشه با یه جلسه خونوادگی هم میتونه حل بشه
باهم حدود و زمان مشخصی برای ارتباط با دوستان و خانواده در نظر بگیرین، مثلا جمعه ها را فقط برای خونواده بذارین و اگه هربرنامه مجردی بود حداقل جمعه نباید باشه و ...
توی اون تایمی که ایشون با دوستاشه شما هم برای خودتون برنامه هایی رو در نظر بگیرین و تنها نباشین، اگه دوستانی دارین با دوستاتون باشین یا خونه مادر و اقوام برین یا حتی برنامه ورزش داشته باشین
به هرحال شما هم از اون تایم زندگی شخصیتون که با شوهر نمیگذره استفاده کنین! و به تفریحات و کارای مورد علاقه خودتون بپردازین
مگه چه اشکالی داره زن و شوهر یه تایمی را هم برای دوستان و تفریح با اونا در نظر بگیرن؟ اگه تعادل و برنامه ریزی لازمو ایجاد کنین هیییچ ایرادی نداره
ویرایش توسط naghme : 09-23-2014 در ساعت 07:02 PM
ممنون از جوابتون،ما بالای خونه پدرش زندگی میکنیم و هرروز میریم پیششون ،گاهی اوقات خسته میشدم ولی شوهرم عصبانی میشد که حتما باید بریم،چند وقته این مساله رو حل کردم که گاهی وقتا نمیتونم بیام ،اینکه تنها بره با بچمون هیچ مشکلی ندارم،مرتب میره،از همون اول هم گاهی وقتا با دوستاش تفریح میره ومن سخت نمیگرفتم،نخواستم فک کنه آزادیشو گرفتم،ولی بازم خسته شده،آزادی بیش از جد میخواد،زیاد اهل مهمونی و رفت و آمد نیست،بیشتر دوست داره از هرموقعیتی استفاده کنه در کنار دوستاش باشه منم حق اعتراض ندارم ناراحت میشه،میگه مشاور نمیاد،لجبازه،نمیخواد کسی بش راه کار بده
خیلی سعی کردم درکش کنم به زندگی جلبش کنم تا حدودی هم شد،اما آخرش خسته میشه میگه نمیتونم،میگه مشکل از خودمه نه اینکه زندگیمون بده،تنهایی رو بیشتر دوس داره،با اینکه از ازدواجمون زیاد نمیگذره اما جدا میخوابیم،خودش اینجوری دوس داره،از لحاظ زناشویی هم خیلی راضیم هردو،ولی مسیولیت نمیتونه به دوش بکشه
آخه یعنی چی که مسئولیت نمیتونه به دوش بکشه؟ ازدواج یعنی مسئولیت!
تا وقتی کسی خودش نخواد نمیشه کمکش کرد،
اگه خودش قبول داره که مشکل از اونه چرا دنبال راه حل نیست؟ اگه با خونواده ش نمیخواد باشه پس درنهایت میخواد چیکار کنه؟ برنامه ش برا آینده این زندگی چیه؟
اینا را ازش پرسیدین حتما دیگه، چی جواب میده؟
عزیزم بلاتکلیف نمون، وقتی ازدواج کرده باید مسئولیتشو بپذیره ، اینو بهش بفهمون
اگه خواستی بهم جواب بدی، از آیتم "پاسخ با نقل قول" استفاده کن که متوجه بشم ممنون
ویرایش توسط naghme : 09-23-2014 در ساعت 07:17 PM
میخواد مث زمان مجردی آزاد باشه،اونموقع هم همه تصمیم گیریاشو خودش انجام میداد،کاری به نظر مامان باباش نداشت،الانم میخواد همونطور باشه،منم خیلی چیزا رو تغییر دادم به خاطرش اما بعد ازدواج سعی کردم عادت کنم هیچوقتم به روش نمیوردم
به نظرتون به خانواده ها بگم؟ تا حالا هیچی نگفتم،از اول هم هروقت بحثمون میشد میگفت برو خونه بابات،اما من هیچوقت نرفتم قهر،دوباره فرداش عادی میشد،ولی همیشه ابراز پشیمونی کرده و گفته خسته شدم ازین زندگی
[QUOTE=naghme;35601]آخه یعنی چی که مسئولیت نمیتونه به دوش بکشه؟ ازدواج یعنی مسئولیت!
تا وقتی کسی خودش نخواد نمیشه کمکش کرد،
اگه خودش قبول داره که مشکل از اونه چرا دنبال راه حل نیست؟ اگه با خونواده ش نمیخواد باشه پس درنهایت میخواد چیکار کنه؟
میدونه مشکل از خودشه اما نمیخواد سعی کنه تغییر کنه میخواد متاهل بودنو به پایان برسونه
[QUOTE=aysan 92;35609]پس یعنی مسبقیما میگه طلاق میخواد؟! که مثل مجردیش آزاد بشه؟!
نه به خونواده ها نمیخواد بگی قعلا شاید همینطوری حل بشه ،
چون مشاور حاضر نیست بره بهتره با یه نفر از اقوام یا دوستان که هم منطقی باشه و هم شوهرت قبولش داشته باشه صحبت کنی ،
خصوصی جریانو به اون فرد بگو و ازش بخواه که بره با شوهرت حرف بزنه و سر عقلش بیاره ،
الان خودش نمیفهمه داره چی رو از دست میده، به آینده فکر نمیکنه، باید یکی اینو حالیش کنه
اگه اینکارو کردی و دیدی بازم حالیش نشد، اون موقع به فکر قهر کردن و این حرفا باش، شاید تلنگری بشه براش بیشتر فکر کنه
ویرایش توسط naghme : 09-23-2014 در ساعت 10:31 PM
[QUOTE=naghme;35610]آره مستقیما میگه طلاق،میگه برا توهم بهتره با من نباشی
نغمه جون ممنون که جواب میدی،همینکارو میکنم امیدوارم که درست بشه
خواهش میکنم عزیز دلم، امیدوارم همیشه موفق باشی و زندگی به کامت
مرسی عزیزم،همچنینخواهش میکنم عزیز دلم، امیدوارم همیشه موفق باشی و زندگی به کامت
شوهرم خیلی اعصابمو خورد کرد همش میگفت طلاق منم مجبور شدم به خانوادش،بگم ،ازون روز به بعد دیگه نگفت طلاق اما رفتارش خیلی سرده بامن،انگار هیچ تعصبی به من نداره،قبلا هم همینطور بود،البته تو.دوران عقد بهتر بود انقد بی تفاوت نبود به من،طوری رفتار میکنه انگار من اضافیم،خیلی خستم نمیدونم چکار کنم،فقط تحمل میکنم زمان بگذره شاید بهتر بشه چون خیلی تلاش کردم واسش
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
نظرت چیه؟