نوشته اصلی توسط
korosh
مجرم هستم ؟ یا بازنده یا بیگناه ؟
من فرزند پنجم از یک خانواده نه نفره روستایی هستم از اول دبستان به یکی از شهرهای بزرگ مهاجرت کردم البته تنهایی و تا دوم راهنمایی در منزل خواهرم تحصیل کردم از آن به بعد یک اتاقی در خانه ای اجاره کردم و خودم به تنهایی زندگی کردم و بماند با چه سختی گذشت.سوم راهنمایی با معدل هجده و هفتاد وپنج رفتم هنرستان وبعد از دیپلم کنکور رشته ریاضی قبول نشدم و رفتم سربازی. بعد از سربازی در کنکور قبول شدم .بورسیه یک سازمان.و در سال آخر لیسانس مادرم در اثر سکته ناگهانی در گذشت و من بسیار افسرده شدم .در پایان امتحانات سال سوم از یکی از همکلاسی هایم خوشم آمد و به ایشان پیشنهاد دادم ایشان موکول کرد به مهرماه و من دقیقا تیرماه با خانم فعلی خودم آشنا شدم .اواخر مهرماه چون همدانشگاهی به من جواب مثبت داد با خانم فعلی خودم کات کردم . و هرچه ایشان تماس گرفت من بهانه آوردم و خلاصه تمام شد .پس از چند جلسه خواستگاری از هم دانشگاهی و رفت و آمد من و خانواده ام با خانواده ایشان با مخالفت برادر بزرگترم که همه کاره خانه ما شده بود .از ازدواج با ایشان منصرف شدم این پروسه تا بعد از عید طول کشید بعد از عید چون تنها شده بودم مجددا با خانم فعلی تماس گرفتم و کم کم ارتباط بیشتر شدو در مهر ماه همان سال من به این نتیجه رسیدم که ایشان کیس مناسبی هست . باید این را اضافه کنم در خلال همین چند ماه به شدت از طرف برادر بزرگترم برای ازدواج با دختر عموی زنش تحت فشار بودم و کلا بواسطه این موضوع با خانواده قطع رابطه کرده بودم و به روستایمان اصلا نرفتم و به خانواده اش تلفن زدم و موضوع را مطرح کردم و آنها پس از یک ماه و اندی تحقیق جواب مثبت دادندو من علیرغم مخالفت همه خانواده به خواستگاری رفتم و سه هفته بعد در همان مراسم نامزدی مراسم عقد انجام شد .من همیشه بواسطه خانواده ام و وضعیت نابسامان اقتصادی که در روستا بودند امکان پیشنهاد به دخترانی که واقعا ظاهر و رفتارشان را میپسندیدم را نداشتم و در یکی دو مورد هم که پیشنهاد دادم با توجه به شرایط اقتصادی و خانوادگی رد کردند که این هم در به هم ریختگی من بی تاثیر نبود. از طرفی همه میگفتند پایت را به اندازه گلیمت دراز کن و غیره. چهار ماه بعد از عقد من در شهری دیگر در مقطع فوق لیسانس قبول شدم ودر طی دو سال فقط یا کار بودم یا در حال درس و از وقتی که ارتباطم با خانمم و خانواده اش بیشتر شد دیدم نه ظاهر ظاهری است که همیشه دوست داشتم و نه مصاحبت و در کنار هم سپری کردن زمان چنگی به دل میزند نه خانواده اش به لحاظ اجتماعی و فرهنگی از خانواده من که در روستا بودند بالاتر بودند و صرفا کمی از لحاظ اقتصادی بالا بودند من حتی یک بار نتوانستم با مادر زن بیسواد خودم حرف بزنم ،من آنچنان عجولانه و بی فکر تصمیم گرفته بودم که خانمم فوق دیپلم داشت و من تا سه سال بعد من متوجه نشدم که ایشان همان فوق دیپلم را هم با معدل سیزده به پایان رسانده بود و من به خانواده ام گفته بودم ایشان لیسانس است. و هشت سال از این ازدواج بیفکر میگذرد ومنسه هفت ساله با یک خانم سی و هفت ساله در تمام این سالها احساس خوشبختی نکردم یک بار نتوانستم با ایشان یک مسافرت دو نفره دلچسب بروم هیچ وقت دلم برایش تنگ نمی شود . 5 سال پیش همه این مسائل را به ایشان گفتم و در نهایت با چند جلسه مشاوره رفتن دوباره سر زندگی برگشتم. در طول این سالها تا من خوب بودم اوضاع بر وفق مراد بود و هرگاه من به یاد آرزو های از دست رفته ام می افتادم و گله و شکایتی میکردم و یا به هم میریختم با جنگ و مشاجره چند روزی میگذشت و دوباره من کوتاه می آمدم و ... و تمام این سالها در آرزوی گمشده خود .ولی یک سال هست که این فکر دارد مرا از پا در میآورد .پنج ماهه با یک دختر که نه سال از خودم کوچکتر است آشنا شدم به شدت دوستش دارم در کنارش بسیار احساس خوبی دارم طوری که هیچ وقت چنین احساسی نداشتم. خانمم وخانواده اش این موضوع را فهمیدند از ما عکس هم تهیه کردند خیلی از حرمتها بینمون شکسته شد و تهدید کرده اند اگر سر زندگی بر نگردم به جرم ارتباط نامشروع علیه من شکایت میکنند و در نهایت موضوع را به محل کارم میکشانند و بهتر میدانید دوستان حراستی در اینجور مواقع چه میکنند ولی من سر دوراهی ماندم بین عشقی که مرا به زندگی و امید دوباره برگردانده و زنم که هفت سال با ایشون زندگی کردم و به گفته خیلی ها جوا نیش را گرفته ام