نوشته اصلی توسط
zoha
سلام. بیست وچهارسالمه. یک ساله عقد کردم.شوهرموخیلی دوست دارم .ما چهارسال باهم دوست وحالا نامزد هستیم. از ابتدای رابطه مون مشکلات زیادی باهم داشتیم که بیشترش تفاوت در طرز فکرمون بود. اما نتونستم به رابطه مون پایان بدم.چند بار اقدام کردیم حتی یک سالو بدون هم گذروندیم.اما از زمانی که عقد کردیم تصمیم گرفتم زندگی کنم واز خودم انعطاف بیشتری نشان بدم اما هرچی میگذره رفتار همسرم طلبکارانه ترمیشه. هر روز یه خواسته جدید. چرا لباست کوتاهه؟چرا بیرون میری؟چرا به من نگفتی ورفتی؟ قبلا این من بودم که دعوا وقهر راه مینداختم حالا اون کوچیکترین مساله رو بهانه میکنه و حتی تحقیرم میکنه .به خانواده م توهین میکنه. چندبار بهم گفت: همه به من گفتن تو دختر خوبی نیستی ... . یه اس ام اس یا زنگ به برادرش مثلا بگم سعید کجاست یا گوشیشوجواب نمیده باعث جنجال بزرگی میشه. طی آخرین جروبحثمون بهم گف یه فاحشه ام. فقط باید جای من باشید تابفهمید چی میگم. به هیچ عنوان عذرخواهی نمیکنه .حتی اگه من هفته ها تماس نگیرم تماسی نمیگیره. همیشه من مقصرم .من پر از عیبم. دنبال کار هستم.هر وقت موقعیت شغلی مناسبی پیش میاد اون یه برنامه پیاده میکنه منصرف بشم. در حالت عادی وبدون جروبحث شخصیتش کاملا متفاوته .خودمم احساس میکنم دونفر در مقابل من قرار دارن. اینم اضافه کنم که خانواده هامون خیلی مخالف این وصلت بودن. وخانواده شوهرم هنوزم روی خوش به من نشان نمیدن منم ترجیح میدم ازشون دوری کنم. حالا همسرم بهم گفته بیا جداشیم چون خسته شدم. من همه ی این مواردو از خانوادهم پنهان میکنم چون میدونم بیشتر وبیشتر سرزنش میشم. خیلی حساسم اما این برای شوهرم نزدیکترین کسم اصامهم نیس. بارها ازش خواستم بریم پیش یه مشاور یا روانشناس چون فکر میکنم مشکل روحی داره اما اون زیر بار نمیره حتی حاضره از من بگذره.دیگه نمیتونم باورش کنم.یه روز دوسم داره یه روز ازم متنفره. تبدیل به یه موجود عصبی شدم .این اولین باره از درددلم با کسی حرف میزنم .خانوادهم فکر میکنن من خوشحال وخوشبختم .سعید مقابل دیگران چهره متفاوتی داره شاید هیچکس باور نکنه چه فحشا وتوهینایی به من میکنه.دیگه خسته شدم احساس میکنم بازنده ام.اگه جدابشم آبرو وحیثیت خانوادهم میره.از طرفی دوسش دارم نمیدونم این موجود وحشتناک بعد پنج سال عشق از کجا اومده.خواهش میکنم کمکم کنید