نمایش نتایج: از 1 به 10 از 10

موضوع: من اونو میخواستم چون نردبانی میشد تا به خدا برسم،اما خدا منو نخواست

1217
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7072
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    5
    تشکر شده 14 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    من اونو میخواستم چون نردبانی میشد تا به خدا برسم،اما خدا منو نخواست

    سلام
    دختریم که در محیط کار با دکتری اشنا شدم که قد بلندی نداشت وقیافه او از نظر بقیه معمولی رو به بد بود ولی من...
    میدیدم که چقدر با ایمانه.اصلا با پرسنل حرکت جلفی انجام نمیداد.یادش بخیر ما دخترا تا میدیدیم یه دکتر مجرده خودمونو به مریضی میزدیم و میرفتیم پیش اون دکتر(البته من اینجوری نبودما)
    اما این دکتر خیلی زرنگ بود حتی وقتی یکی از دوستام الکی پیشش رفت فهمید وفشار دوستمو از رو استینش گرفت.
    از پرسنل اورژانس تعریف سنگین بودنشو خیلی میشنیدم.مخصوصا اینکه میگفتن ته قیافه اش مثل منه.ومنم کنجکاو شدم و برا قرصهای مامانم یا برا اینکه دارویی وارد دفترچه کنه پیشش میرفتم.
    کم کم ازش خوشم اومد و وقتی اونو میدیدم انگار بوی خدا را میشنیدم.بخاطر اینکه بیشتر ازش مطمئن بشم بهانه درس خواندن کردم وازش چندتا کتاب خواستم که برام اورد.منم ادم پررویی هستم.یه بار شجاعت به خرج دادم و بهش گفتم دکتر یه سوال بپرسم؟ اونم با لبخند گفت دو تا بپرس.ومن ازش سوال کردم که ازدواج کرده یا نامزد داره یا نه و بعد از اینکه شنیدم نداره بهش گفتم یکی از بچه ها خاطر خواهش شده ولی او گفت که امادگی ازدواج نداره.بهش گفتم نمیخوای بدونی کی هست گفت نه
    متوسل شدم به خدا چون حتم داشتم همون مردی که منو به خدا میرسونه اونه.و رابطه من در همین حد ادامه داشت ودلم میخواست کسی را پیدا کنم تا حرف دلمو بهش بزنه.تا اینکه فهمیدم او پیوند کلیه کرده وتا دو سال پیش دیالیز میشده.
    مشکل او حتی منو بیشتر ترغیب کرد چون من همیشه از خدا میخواستم کاری کنه که بتونم عشقمو به شوهرم نشون بدم واین همون فرصت بود.بعد چندی دوستمو پیش فرستادم و به او گفته بود که من از بیماریش خبر دارم ولی اون گفت من زندگی کسی را به خطر نمیندازم واو هیچ مشکلی نداره و مشکل منم وهنوزم اگه کتابی ازم میخواد بگه تا براش بیارم.
    ولی من ولش نکردم.چندین بار نه پشت سرهم مثلا ماهی یک بار پیشش میرفتم ومیگفتم بیماریت هیچ مسئله ای نیس.تا یه بار اون رفت تو گریه وگفت وقتی مجبور باشی فرش زیر پات را بفروشی میفهمی پیوند کلیه یعنی چی.تو حس ترحم به من داری.
    یه بار دیگه گفتم من از سوپروایزر اجازه گرفتم واینجا اومدم پس زود جوابمو بدید تا نیمده بهم گیر بده که اون گفت خودم برات استعلاجی مینویسم که نتونه گیر بهت بده.
    چقدر با این حرفاش امیدوار میشدم که داره حس بهم پیدا میکنه.
    حدود7ماه گذشت وبعد 7ماه اون گفت نامزد داره.گفتم باورم نمیشه وقرار شد تلفنی با مامانش صحبت کنم.مادرشم گفت که دوران دانشجویی با دختری که از اشناهاشون هست قول ازدواج دادن ومتعجبه که چرا زودتر دکتر نگفته نامزد داره.پیش دکتر رفتم وبهش گفتم چرا از اول نگفت.چرا منو با حرفاش امیدوار میکرد که فقط جوابش عذرخواهی بود واینکه برخورد با دختر را بلد نبوده.
    ازش خواستم قسم بخوره ولی نخورد وگفت من برا همه چیزی قسم نمیخورم.
    ولی من رفت وامدم ادامه داشت ومیدونسم دروغ میگه.چون به هیچکی حرف نامزد نزده بود وهمه پرسنل اونجا درصدد بودن که زنش بدن وبیخبر از دل من.تا اینکه دیگه باید از اون بیمارستان میرفتم به شهرستان دیگه واون در جوابم گفت:
    از دل برود هر انکه از دیده رود
    ولی من همچنان بهش فکر میکردم.اعتکاف رفتم تا خدا اونو بهم بده.به دوستم گفتم دوباره بره پیشش وبهش بگه هنوزم میخوامش.اما دعاهام اثر نکرد.بعد سه ماه دوباره رفتم به دیدنش و اون رفت تو اتاق rest ودر را بست وبهم اعتنا نکرد.بخاطر بیماری که اومده بود صداش کردن وقتی اومد بیرون حس کردم گریه کرده.و جواب اخرش این بود که من معیارهاشو ندارم.
    حالا 1.5 سال میگذره.اما بخدا هنوزم میخوامش.اون همونی هست که منو به خدا میرسونه.

  2. 3 کاربران زیر از بی"چاره" بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    7052
    نوشته ها
    1,135
    تشکـر
    6,692
    تشکر شده 1,280 بار در 640 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : من اونو میخواستم چون نردبانی میشد تا به خدا برسم،اما خدا منو نخواست

    سلام. به نظرم دکتره یه ادم کاملا روان پریشیه چون ادم علاقه خودشو روراست میگه اگه هم نخاد میگه منم دچار یه همچین موضوعی شدم ولی الن به گذشته میفکرم میگم خوب شد که نشد . بنظرم بیخیالش شو خودتو درگیر کسی کردی که حتی برات از روی انسانیتم ارزش قایل نیست چه برسه بخای زندگی کنی . ناراحت نشی ولی یکم منطقی بهش نگاه کن مردی که زن بخاد براش از هفت خان رستم میگذره نه اینکه این پا اون پا کن اوکی شایدعلاقه باش ولی در حد ازدواج نیست

  4. کاربران زیر از satare بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    7046
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    12
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من اونو میخواستم چون نردبانی میشد تا به خدا برسم،اما خدا منو نخواست

    دوست خوبم شما میخای به خدا برسی یا به اون مرد مورد علاقت ؟
    این طور که مشخصه و از نوشتت متوجه شدم با ادامه این روند شما فقط به خودت ضربه میزنی ... یکم واقع بینانه تر به قضیه نگاه کن عزیزم همون خدایی که میخای بهش نزدیک بشی صلاح تو رو در این میبینه که این فرد به عنوان همسر شما نباشه ... به خدا اعتماد داشته باش .. خداوند همیشه بهترینها رو برای بندگانش میخاد .. مطمئن باش دوست خوبم .. فراموش کردنش سخته ولی غیر ممکن نیست
    امضای ایشان
    خوشبختی یعنی

    قلبی را نشکنی

    دلی را نرنجانی

    آبرویی را نریزی

    ودیگران ازتو آسیبی نبینند

    حالا برو ببین چقد خوشبختی

  6. 2 کاربران زیر از khodamam بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : من اونو میخواستم چون نردبانی میشد تا به خدا برسم،اما خدا منو نخواست

    خب دوست عزیز چرا شما باید با اصرارتون کسی رو تو فشار قرار بدید

    اینکه خواستگاری کردید واقعا" مشکل خاصی نداره ولی اینکه دایما" تکرار پشت تکرار بوده کمی مسئله رو لووئس و بی معنی میکنه

    به هرحال هر کسی حریمی داره و اگه واقعا" خواهان فردی باشه حتما" فرکانسای مثبتش بهتون میرسه

    وگرنه اگه از معشوق کششی نباشه تلاش عاشق به هیچ جایی نمیرسه
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  8. 3 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6948
    نوشته ها
    29
    تشکـر
    0
    تشکر شده 17 بار در 12 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من اونو میخواستم چون نردبانی میشد تا به خدا برسم،اما خدا منو نخواست

    یعنی واقعا همه ی این کارو کردی به خدا برسی؟؟؟ عزیزم سعی کن خودت به خدا برسی .
    مردی که یک زنی رو بخواد هرکاری میکنه به اون زن برسه !

  10. 2 کاربران زیر از آنیتا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من اونو میخواستم چون نردبانی میشد تا به خدا برسم،اما خدا منو نخواست

    نقل قول نوشته اصلی توسط بی"چاره" نمایش پست ها
    سلام
    دختریم که در محیط کار با دکتری اشنا شدم که قد بلندی نداشت وقیافه او از نظر بقیه معمولی رو به بد بود ولی من...
    میدیدم که چقدر با ایمانه.اصلا با پرسنل حرکت جلفی انجام نمیداد.یادش بخیر ما دخترا تا میدیدیم یه دکتر مجرده خودمونو به مریضی میزدیم و میرفتیم پیش اون دکتر(البته من اینجوری نبودما)
    اما این دکتر خیلی زرنگ بود حتی وقتی یکی از دوستام الکی پیشش رفت فهمید وفشار دوستمو از رو استینش گرفت.
    از پرسنل اورژانس تعریف سنگین بودنشو خیلی میشنیدم.مخصوصا اینکه میگفتن ته قیافه اش مثل منه.ومنم کنجکاو شدم و برا قرصهای مامانم یا برا اینکه دارویی وارد دفترچه کنه پیشش میرفتم.
    کم کم ازش خوشم اومد و وقتی اونو میدیدم انگار بوی خدا را میشنیدم.بخاطر اینکه بیشتر ازش مطمئن بشم بهانه درس خواندن کردم وازش چندتا کتاب خواستم که برام اورد.منم ادم پررویی هستم.یه بار شجاعت به خرج دادم و بهش گفتم دکتر یه سوال بپرسم؟ اونم با لبخند گفت دو تا بپرس.ومن ازش سوال کردم که ازدواج کرده یا نامزد داره یا نه و بعد از اینکه شنیدم نداره بهش گفتم یکی از بچه ها خاطر خواهش شده ولی او گفت که امادگی ازدواج نداره.بهش گفتم نمیخوای بدونی کی هست گفت نه
    متوسل شدم به خدا چون حتم داشتم همون مردی که منو به خدا میرسونه اونه.و رابطه من در همین حد ادامه داشت ودلم میخواست کسی را پیدا کنم تا حرف دلمو بهش بزنه.تا اینکه فهمیدم او پیوند کلیه کرده وتا دو سال پیش دیالیز میشده.
    مشکل او حتی منو بیشتر ترغیب کرد چون من همیشه از خدا میخواستم کاری کنه که بتونم عشقمو به شوهرم نشون بدم واین همون فرصت بود.بعد چندی دوستمو پیش فرستادم و به او گفته بود که من از بیماریش خبر دارم ولی اون گفت من زندگی کسی را به خطر نمیندازم واو هیچ مشکلی نداره و مشکل منم وهنوزم اگه کتابی ازم میخواد بگه تا براش بیارم.
    ولی من ولش نکردم.چندین بار نه پشت سرهم مثلا ماهی یک بار پیشش میرفتم ومیگفتم بیماریت هیچ مسئله ای نیس.تا یه بار اون رفت تو گریه وگفت وقتی مجبور باشی فرش زیر پات را بفروشی میفهمی پیوند کلیه یعنی چی.تو حس ترحم به من داری.
    یه بار دیگه گفتم من از سوپروایزر اجازه گرفتم واینجا اومدم پس زود جوابمو بدید تا نیمده بهم گیر بده که اون گفت خودم برات استعلاجی مینویسم که نتونه گیر بهت بده.
    چقدر با این حرفاش امیدوار میشدم که داره حس بهم پیدا میکنه.
    حدود7ماه گذشت وبعد 7ماه اون گفت نامزد داره.گفتم باورم نمیشه وقرار شد تلفنی با مامانش صحبت کنم.مادرشم گفت که دوران دانشجویی با دختری که از اشناهاشون هست قول ازدواج دادن ومتعجبه که چرا زودتر دکتر نگفته نامزد داره.پیش دکتر رفتم وبهش گفتم چرا از اول نگفت.چرا منو با حرفاش امیدوار میکرد که فقط جوابش عذرخواهی بود واینکه برخورد با دختر را بلد نبوده.
    ازش خواستم قسم بخوره ولی نخورد وگفت من برا همه چیزی قسم نمیخورم.
    ولی من رفت وامدم ادامه داشت ومیدونسم دروغ میگه.چون به هیچکی حرف نامزد نزده بود وهمه پرسنل اونجا درصدد بودن که زنش بدن وبیخبر از دل من.تا اینکه دیگه باید از اون بیمارستان میرفتم به شهرستان دیگه واون در جوابم گفت:
    از دل برود هر انکه از دیده رود
    ولی من همچنان بهش فکر میکردم.اعتکاف رفتم تا خدا اونو بهم بده.به دوستم گفتم دوباره بره پیشش وبهش بگه هنوزم میخوامش.اما دعاهام اثر نکرد.بعد سه ماه دوباره رفتم به دیدنش و اون رفت تو اتاق rest ودر را بست وبهم اعتنا نکرد.بخاطر بیماری که اومده بود صداش کردن وقتی اومد بیرون حس کردم گریه کرده.و جواب اخرش این بود که من معیارهاشو ندارم.
    حالا 1.5 سال میگذره.اما بخدا هنوزم میخوامش.اون همونی هست که منو به خدا میرسونه.
    سلام

    خانم عزیز کلا یک سری چرت وپرت گفتین که نشون میده حالتون اصلا خوب نیست. شما همون شخصیت وجود نداشته باش رو داری که در اثر آسیبهای بد دوران کودکیه!!!

    بدبخت آقای دکتر چه کشیده از دست دیالیز و یک شخصیت مهرطلب و آویزونی مثل شما!!؟؟

    شما عزیز با این حال و احوالت به درد هیشکی نمیخوری.

    حتما گلم مشاوره میخوای شایدم دارو.

    به یک مشاور خوب خانم رجوع کن.

    موفق باشی

    لطفا نقل قول کنید.سپاس

  12. کاربران زیر از فرشاد1020 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7072
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    5
    تشکر شده 14 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من اونو میخواستم چون نردبانی میشد تا به خدا برسم،اما خدا منو نخواست

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشاد1020 نمایش پست ها
    سلام

    خانم عزیز کلا یک سری چرت وپرت گفتین که نشون میده حالتون اصلا خوب نیست. شما همون شخصیت وجود نداشته باش رو داری که در اثر آسیبهای بد دوران کودکیه!!!

    بدبخت آقای دکتر چه کشیده از دست دیالیز و یک شخصیت مهرطلب و آویزونی مثل شما!!؟؟

    شما عزیز با این حال و احوالت به درد هیشکی نمیخوری.

    حتما گلم مشاوره میخوای شایدم دارو.

    به یک مشاور خوب خانم رجوع کن.

    موفق باشی

    لطفا نقل قول کنید.سپاس
    سلام.جدی؟واقعا مشکل از من بوده؟قبول دارم شخصیت مهر طلب دارم فقط دوس دارم به همه محبت کنم ومحبت هم بهم بکنن، ولی خب خودش منو امیدوار میکرد.خداییش شما جا من بودید با این حرفاش امیدوار نمیشدید؟
    رشته شما چیه؟من که الان شرایطی ندارم که پیش مشاور برم باید چکار کنم؟چون برا اینکه اونو فراموش کنم به هر پسری ک تو فامیل واشنا بود رو انداختم که باهام دوست بشه.در حالیکه میدونم هیچکدوم به درده دوستی وازدواج نمیخورن.البته فک کنم همشون مثل شما فکر میکنن چون یه بار ج میدن و ده بار ج نمیدن.
    چکار کنم؟

  14. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7072
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    5
    تشکر شده 14 بار در 7 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من اونو میخواستم چون نردبانی میشد تا به خدا برسم،اما خدا منو نخواست

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشاد1020 نمایش پست ها
    سلام

    خانم عزیز کلا یک سری چرت وپرت گفتین که نشون میده حالتون اصلا خوب نیست. شما همون شخصیت وجود نداشته باش رو داری که در اثر آسیبهای بد دوران کودکیه!!!

    بدبخت آقای دکتر چه کشیده از دست دیالیز و یک شخصیت مهرطلب و آویزونی مثل شما!!؟؟

    شما عزیز با این حال و احوالت به درد هیشکی نمیخوری.

    حتما گلم مشاوره میخوای شایدم دارو.

    به یک مشاور خوب خانم رجوع کن.

    موفق باشی

    لطفا نقل قول کنید.سپاس
    دوران کودکی من چه ارتباطی با الان داره؟یعنی مثلا چه اتفاقاتی میتونسته رو من تاثیر بذاره؟
    خواهشا کمک کنید.خسته شدم از بس میخوام اویزون یه پسر بشم

  15. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من اونو میخواستم چون نردبانی میشد تا به خدا برسم،اما خدا منو نخواست

    نقل قول نوشته اصلی توسط بی"چاره" نمایش پست ها
    سلام.جدی؟واقعا مشکل از من بوده؟قبول دارم شخصیت مهر طلب دارم فقط دوس دارم به همه محبت کنم ومحبت هم بهم بکنن، ولی خب خودش منو امیدوار میکرد.خداییش شما جا من بودید با این حرفاش امیدوار نمیشدید؟
    رشته شما چیه؟من که الان شرایطی ندارم که پیش مشاور برم باید چکار کنم؟چون برا اینکه اونو فراموش کنم به هر پسری ک تو فامیل واشنا بود رو انداختم که باهام دوست بشه.در حالیکه میدونم هیچکدوم به درده دوستی وازدواج نمیخورن.البته فک کنم همشون مثل شما فکر میکنن چون یه بار ج میدن و ده بار ج نمیدن.
    چکار کنم؟
    سلام

    عزیز من روانکاوم, شما هم همانطور که گفتم آسیب دیدی. اگر هم دوست داری به زندگی برگردی لطفی کن و حتما برو پهلوی یک مشاور خانم حاذق.

    بهانه هم نیار.

    موفق باشی

  16. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2014
    شماره عضویت
    4385
    نوشته ها
    528
    تشکـر
    1,425
    تشکر شده 866 بار در 371 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : من اونو میخواستم چون نردبانی میشد تا به خدا برسم،اما خدا منو نخواست

    سلام عزيزم...
    به نظر نمياد سنتون مناسب براي ازدواج باشه...
    با تعريفاتي كه كردين شما براي ازدواج و انتخاب بسيار احساسي و بي منطق عمل ميكنيد كه بيانگر ناپختگي واحتمالا سن پايين شماست...
    دوست خوبم...
    شما ميتونيد براي رسيدن به خدا چنين معياري رو ملاك انتخاب همسر ايندتون قرار بدين و فرصتهايي كه درآينده براي شما پيش مياد رو با اين معيار بسنجيد...
    ولي اين نوع برخورد شما برگرفته از منطق نيست كه هر فردي رو با اين معيار ديدين بخوايين تا اين اندازه خودتونو درگيرش كنيد...
    قطعا اگه ظاهر و رفتار اجتماعي خودتون داراي اصول اخلاقي باشه ناخداگاه افرادي با همين معيار رو به خودتون جذب ميكنيد...
    اما وقتي شما با فرد با اخلاقي مثل جناب دكتر مثل يك دختر بچه بي منطق و بي هدف وبدون رعايت اصول رفتاري برخورد ميكنيد توقع نداشته باشيد كه ايشون شما رو هم كفو و شريك مناسبي براي آيندشون ببينن...
    پس همين اتفاق رو تجربه اي براي آينده قرار بده وبدون كه براي رسيدن به شخصيتي كه داراي معيار هايي مثل جناب دكتر باشه بايد با متانت و رفتار موقر و با جايگاه مناسب اجتماعي جذبش كرد نه با تقلي بيجا...
    شااااد باشيييييد...
    امضای ایشان

  17. 2 کاربران زیر از zbahane بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. فامیل بد دهن
    توسط sara68 در انجمن روابط بین فردی
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 09-14-2014, 10:17 PM
  2. سندرم قلب شکسته در زنان بیشتر از مردان است
    توسط R e z a در انجمن بیماریهای اعصاب و روان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-19-2013, 12:50 AM
  3. دستگاه های دراز و نشست و درمان چاقی با آن
    توسط R e z a در انجمن پزشکی ورزشی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-13-2013, 01:54 AM
  4. روش استفـاده ی درست از نـخ دنـدان
    توسط *P s y C h e* در انجمن سلامت دهان و دندان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 08-31-2013, 04:46 PM
  5. برخورد درست با كودكان وابسته افراطی
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی کودک و نوجوان
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 08-04-2013, 11:20 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد