سلام
من يك دختر بيست ساله م كه چند ماهيه با پسر عموم عقد كردم مادرشوهرم خيلي دخالت ميكنه من بي حجاب بودم ولي به خاطر علاقه به همسرم چادري شدم ولي بعد ها فهميدم شوهرم فقط دوست داشت كه من كمي با حجاب تر بشم و اجباري نداشت و دليل چادر مادرشوهرم بود البته من مشكلي با چادر ندارم ولي مادرشوهرم از اين ادم هاييه كه ظاهرش خوبه و همه دوسش دارن ولي باطنش همه ش فيبت ميكنه و دروغ ميگه وتيكه ميندازه ولي طوري اينهارو مطرح ميكنه كه اگه من بك روزي به كسي بگم اين حرفش غيبت بود كسي باور نميكنه من در تهران زندگي ميكنم و اونها در بابل
اوايل فكر ميكردم منو مثل دخترشون ميدونن و بخاطر همين به هر سختي شده تنها ميرفتم بابل خونه شون با اينكه هم دانشجو هستم هم شاغل
بعداز مدتي مادرشوهرم هي به من ميگفت كه دامادم تا به حال نگذاشته دخترم تنها بياد خونه مون و من ازين حرفش واقعا ناراحت شدم
يا شوهر من الان كار مشخصي نداره چون اون هم دانشجو هستش و من هم تا ب حال هيچي ازش نخاستم برام بخره ولي مادزشوهرم تيكه ميتدازه كه دامادم براي دخترم همه چي ميخره
ولي پدر شوهرم عاشقانه دوستم داره و هميشه حواسش بهم هست
ميشه كمكم كنيد
دارم ديوونه ميشم ازين خودخوري ها
به طلاق فكر ميكنم راهنماييم كنيد