@Admin
ACP > Users > Search for IP
ادمین دسترسی داره ولی نمیدونم چرا اقدامی نکرده، این افزونه هم میتونه کمک کنه
Administrative and Maintenance Tools - Multiple account login detector (AE Detector) - vBulletin.org Forum
@Admin
ACP > Users > Search for IP
ادمین دسترسی داره ولی نمیدونم چرا اقدامی نکرده، این افزونه هم میتونه کمک کنه
Administrative and Maintenance Tools - Multiple account login detector (AE Detector) - vBulletin.org Forum
ویرایش توسط heh_heh : 06-27-2019 در ساعت 04:47 AM
مردی که با ارتش مدیانیها و دو ارتش دیگر مواجه شد. این ارتشها قصد حمله به بنی اسرائیل را داشتند. جدعون پیکی به سوی مردان قوم خود فرستاد تا بیایند و در نبرد شرکت داشته باشند. سی و دو هزار جنگجو دعوت را پذیرفتند، اما دشمن صاحب صدوسی و پنج هزار مرد جنگی بود. میتوان تصور کرد که جدعون از این بابت دلسرد شده بود. به ازای هر یک از نیروهای وی، در جبهه مقابل 5 نیرو وجود داشت، در این هنگام بود که خداوند به جدعون فرمان داد تا اجازه دهد هرکس هراسان شده به خانه بازگردد و 22 هزار نفر جنگجو باقی ماندند. جدعون تقریبا از هوش رفت. زیرا دو سوم از لشکر وی محل نبرد را ترک گفتند.
وی تاب و تحمل این شرایط ضد را نداشت. وقتی میاندیشید که دیگر از این بدتر ممکن نیست، خداوند به وی گفت، "جدعون، تو هنوز نیروهای بیشماری در فرمان داری". خداوند به وی دستور داد باز هم تعداد بیشتری از افراد را معاف سازد، و در نهایت تعداد مردانی که برای جدعون باقی ماند صرفا 300 نفر بود که باید با لشکری متشکل از بیش از صد هزار نفر میجنگیدند. پیروزی در چنین شرایطی به نظر غیرممکن میرسید. انگار جدعون باید خود را برای تارومار شدن آماده میکرد. اما وی متوجه نبود قصد خداوند عقب انداختن وی نیست، بلکه دارد او را آماده میکند. خداوند میخواست قدرت خویش را در زندگی جدعون نشان بدهد.
نیمه شب جدعون به همراه سیصد نفر باقیمانده به اردوگاه دشمن هجوم بردند، شیپورهایشان را به صدا درآوردند و صدایی مهیب ایجاد کردند. مدیانیها در تاریکی شب سردرگم شده و به اشتباه همدیگر را میزدند. بنیاسرائیل ایشان را شکست داده، و به این منظور هم تقریبا هیچ نیرویی صرف نکردند. آنچه در ظاهر عقب ماندن به نظر میرسید، در اصل آمادهسازی جدعون از سوی خداوند بود. خداوند وی را در موقعیتی قرار داده بود که خویشتن را قدرتمند نشان دهد.
وقتی شرایط به نظر ضد شماست، و موانع پیشرویتان را بزرگتر، قدرتمندتر و حتی نیرومندتر از خویش میبینید، نگران نباشید. همانطور که برای جدعون رخ داد، این شرایط نوعی آمادهسازی است. خداوند درصدد ظاهرسازی چیزهایی است که خود به تنهایی هرگز از عهده انجامشان برنمیآمدید. وی درصدد است تا آن شرایط را به شکلی دگرگون کند که شما مجبور به انجام هیچ نبردی نباشید. وی میخواهد شما را بدون به درازا کشیدن درمان و شفا دهد. وی میخواهد بدون نیاز به اثبات صلاحیت و شایستگی شما را به رتبهای بالاتر ارتقا دهد. پس دیدگاه درست را در پیش بگیرید. آنگونه که قانون تفکر در سطحی بالاتر میگوید، همواره شرایط به نفع شماست.
معرفی کتاب صوتی تفکر در سطحی بالاتر
تنها چیز غیر ممکن درجهان خود کلمه غیر ممکن است.
منی که، نام شراب ازکتاب می شستم
زمانه چنان کرد،که کاتب دکان میفروش شدم
بچه ها میشه بیایید تاپیک من؟؟ تازه واردم .
این آهنگ از دقیقه ۳:۳۰ به بعدشو گوش میدم، قبلش جالب نیست
http://irsv.upmusics.com/Downloads/M...am%20(320).mp3
برای آرامش ...
ویرایش توسط Experience : 06-27-2019 در ساعت 11:46 PM
این آهنگو تقدیم میکنم به الی خانم @eli2 ، امیدوارم دلخوری هایی که براش درست کردن رو ببخشه و برگرده
http://dl.nex1music.ir/1397/08/29/Ha...-%20Parseh.mp3
تهران دقیقا ساعت چند غروب میشه؟
منظورم غروب کامله یعنی وقتی که خورشید کاملا میره پایین و بارقه هاش محو میشن
تهران ساعت چند و چنددقیقه این اتفاق میفته؟
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امدهام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امدهام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
كاش مثل تابستوناي ديگه
مامانم ميومد در اتاقمو ميزد
"ميگفت پاشو ديگه زياد خوابيدي"
كه بعد من متوجه شم اين روزا خواب بوده
كاش يكي يه سيلي محكم بهم بزنه و بيدارم كنه
امكان نداره اين من باشم!
براي سرفه ي گلدان ها، گلي نمانده خودت گل باش...
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امدهام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
نمیدونم چی بگم فقط میگم ممنونم از خدای مهربونم که دوستان مهربونی مثله شماهاا و بقیه دوستانم ... رو دارم.
بچه ها خواهش میکنم دیگه هیچ کس حرف از رفتن نزنه باشهههههههه؟ همه دوستانم عین گنجن که دیگه هیچ عاملی نمیتونه منو گنجام دورکنه
این موضوع از دو جنبه قابل بررسی است
نخست اینکه برای بیان افکارتان احساس فشار می کنید و هرطور شده باید بریزید بیرون، برای نمونه اگر سوالی می بینید، نمی تونید جواب ندین. که در اختلال های سایکوتیک قابل ارزیابی است.
اما حالت دوم واقعاً بی اهمیته براتون. که اینم خودش مشکل محسوب میشه و در طیف اختلال های شخصیتی قابل ارزیابی است.
آدم نرمال، حرف و واکنش دیگران براش با اهمیته. کسی که بی اهمیته مشکلی داره حتماً .
شما که خودتون بطرز وخیمی واسه بیان افکارتون احساس فشار میکنین و هرطور شده باید خودتونو تخلیه کنین
همین پستتون یه نمونه ش!
شده تاحالا کسی چیزی بنویسه شما ندیده بگیری جواب ندی؟
نه واقعا شده؟!
به وضعیت کنونی شما میگن پدیده انتقال
برو سرچ کن ببین معنیش چیه
انقد تحت فشارین که حتی این جمله من که مخاطبش شما نبودین تا عمق وجودتونو زخمی کرد که نتونستین جواب ندین!
وضعیتتون خنده داره واقعا
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امدهام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
یه زمانی بود ک وقتی کلمه افسردگی رو میشنیدم میگفتم ینی چی این افسردگی، چجوریه ینی؟
الان ک چند ساله گرفتارشم، برعکسش میگم معمولی بودن چطوریع
انقد افسرده بودم ک دیگه یادم رفته زندگی معمولی چطوری هست اصلا!
واقعا شرایط بدیه حق میدم بهتون
ولی به نظرم افسردگی به غیر از دارو درمان به روحیه نیاز داره
شاد زندگی کنید
اینجوری بهتره
باید بی خیال زندگی کرد
چون تو این دنیا هیچی ارزش غم و غصه نداره
تا بیای از غمات رها شی عمرت تموم شده
روباه زیرک
روباهی با گرگی مصادقت مى زد و قدم موافقت مى نهاد. با یكدیگر به باغی بگذشتند. در استوار بود و دیوارها پرخار. گرد آن بگردیدند تا به سوراخی رسیدند, بر روباه فراخ و بر گرگ تنگ. روباه آسان درآمد و گرگ به زحمت فراوان . انگورهای گوناگون دیدند و میوههای رنگارنگ یافتند روباه زیرك بود, حال بیرون رفتن را ملاحظه كرد و گرگ غافل چندان كه توانست, بخورد. ناگاه باغبان آگاه شد. چوبدستی برداشت و روی بدیشان نهاد. روباه باریك میان, زود از سوراخ بجست و گرگ بزرگ شكم در آنجا محكم شد. باغبان به وی رسید و چوبدستی كشید. چندان بزدش كه نه مرده و نه زنده، پوست دریده و پشم كنده, از سوراخ بیرون شد.
در این زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه شرح دهم لحظه لحظه خود را
برای این همه ناباور خیال پرست
به شب نشینی خرچنگ های مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست
رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند
به پای هرزه علف های باغ کال پرست
رسیده ام به کمالی که جز اناالحق نیست
کمال دار را برای من کمال پرست
هنوزم زنده ام و زنده بودنم خاریست
به تنگ چشمی نامردم زوال پرست
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امدهام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
دلتنگم و با هیچ کَسم میل سخن نیست
کَس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
حالا که همه شعر میگن چند بیتم من بگم:
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند - گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند - اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند - ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود - ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
وقتی که یک کتاب خوب میخوانید تک تک جملات در ناخودآگاه شما باقی میمانند، فقط کافی است کمی به آن فکر کنید و خودتان را در آن موقعیت قرار دهید.
کتاب خوب به شما یاد میدهد در زندگی چطور رفتار کنید، چطور بیندشید و چطور خط فکری خودتان را پیدا کنید و شکل بدهید.
کتاب خوب به شما اجازه میدهد به جای تمام زندگیهایی که نداشتهاید زندگی کنید، به جای تمام تجربههایی که نداشتهاید و به جای تمام تصمیمهایی که هنوز به سراغتان نیامدهاند فکر کنید و از قبل جواب مناسب را بدانید.
با مطالعه زیادتر کتابهای خوب شما هیچوقت در زندگی واقعی غافلگیر نمیشوید، انگار همه چیز را از قبل میدانید و یاد گرفتهاید که چطور رفتار کنید.
حفظ کردن جملات یا ادبی حرف زدن به شما هیچ کمکی نمیکنند، روح آدمی باید کتابی را ببلعد.
منو پک میزنی اروم
خرابم میکنی از سر
رژ لب روی ته سیگار
تن من زیر خاکستر
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امدهام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
هرادم سالمی ممکنه یهو بیماری بیاد سراغش
اما بهترین کار تو همچی موقعیتی اینه که اولا هیچ رقم تسلیم مرگ نشیم
همه جوره و با تموم قدرتمون مرگ رو جواب کنیم
بعدشم سعی کنیم همون ادمی باشیم که تو دوران سلامتی بودیم
همون انگیزه ها همون روحیه همون دیدگاهها
زندگیمونو همونجوری نگاه کنیم که تو دوران سلامتیمون نگاه میکردیم
هیچی تغییر نکرده
این فقط یه دورانه که میگذره میره
به لطف پیشرفت علم حتی بیماریای خیلی بدتر از اینم درمان میشن
اینکه چیزی نیس
مهم اینه که خودمو درمقابل هراسیبی محکم نگه میدارم
بیماری هرچی قوی باشه من حتما ازش قویترم
چون من دارای شعور هستم و اهداف بزرگی دارم
اما بیماری من فاقد شعوره و هیچ هدف بزرگی نداره
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امدهام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
تا حالا دقت کردین ورق زدن کتاب چه دلنشینه؟
خوندن مطالب از رو مانیتور هیچوقت به خوبی خوندن از کتاب نیست.
از اونوقت که خانواده فهمیدن من بیماری قلبی دارم سریعا به گوش فامیلها رسوندن و اونام مدام زنگ میزنن حال بپرسن و خواهرمم پا شده اومده اینجا پیش ما که مثلا به خیالش مراقب من باشه
من داشتم تو اشپزخونه چایی درست میکردم متوجه شدم خواهرم داره اتاق منو جارو برقی میکشه
رفتم بش گفتم خودم اینکارو خوب و عالی میتونم انجام بدم
خوشبختانه توان اینو دارم حتی کل خونه رو جارو کنم و توان خیلی خیلی کارای دیگه
سعی نکنین حس یه ادم ناتوان و بیمار رو بمن القا کنین
همین محبتهای بی مورد و بی موقع و افراطی میتونن ادمو بدبخت کنن
بنظرم اون مریضهای سرپا و سرحال که بعد از چندوقت به مریض افتاده تو تخت و ناتوان تبدیل شدن(اگه نگم همیشه) خیلی از وقتا مقصر اطرافیانشون بودن با همین رفتارای اشتباهشون
اما من تصمیم گرفتم سفت و محکم وایسم
نه به این بیماری اجازه بدم پا از گلیمش درازتر کنه
نه به اطرافیانم اجازه بدم بااین محبتهای اغراق امیز و مزخرفشون منو از پا بندازن
اگه بگیم ۵۰ درصد درمان بدست پزشکهاست ۵۰ درصد دیگه ش دست خود ادمه که چقد محکم وایسه و به بیماریش اجازه تعرض کردنو نده
نظر شما چیه دوستان؟
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امدهام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
به کافه چی گفتم: «یه ساندویچ سوسیس می خوام.»
گفت: «با چی؟» گفتم: «با همه چی.»
اشتباه گنده ی من همین بود واقعا چون ساندویچ سوسیس رو آوردن واسه من! اما با یه طوطی و یه زنبور عسل نقاب دار یه شن کش و یه آچار یه ساعت مچی و یه موش ماسک دار یه ماهی طلایی و یه قورباغه و یه ویولن یه پرچم و یه تاب و یه تلویزیون تا من باشم و دیگه سفارش ندم به کافه چی ساندویچ سوسیس با همه چی!
نه موافق نیستم، اون موقع که کیندل اومده بود میخواستم بخرم، منتظر مدلای بهترش بودم که اندروید اومد
همیشه با کتابای چسب گرم مشکل داشتم، باید انگشتتو بذاری لای کتاب بسته نشه، نور توی شب، وزن کتاب، اندازه فونت بعضی کتابای کوچیک، پیدا کردن یه جمله خاص که میخوای دوباره بخونیش
در کل... مرسی گوگل
هر وقت آدم ها با شما ملاقات می کنند، یک عکس ذهنی فوری از شما می گیرند.
این تصویر از شما، داده ای است که آن ها برای مدتی طولانی با آن سر و کار دارند.
تیم بیهوشی اون بیمارستان خراب شده اگه سرسوزن وجدان داشته باشن نباس تااخر عمرشون یه شب اروم بخوابن
چیکار کردن تو ریکاوری که دلبر جانم دیگه هیچوقت نتونه زندگی طبیعی داشته باشه
وقتی به ادمای خنگ و بی استعداد و کوچیک مغز و فرومایه اجازه تحصیل بدن اونم تو رشته ای مث پزشکی یا تخصص بیهوشی خب اینم میشه نتیجش
امثال اینا باید تو مدرسه استثناییها درس میخوندن اما از بد حادثه تبدیل شدن به متخصص و تکنسین بیهوشی
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امدهام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
تا میتوانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
سلام اقا سعید
تو ریکاوری ایست تنفسی شد
چون بالاسرش نبودن و مانیتور هم احتمالا سایلنت بوده خیلی دیر متوجه شدن
یعنی وقتی که ایست تنفسی تبدیل به ایست قلبی شد تازه اونموقع فهمیدن
الان تو این یکی بیمارستان که اوردنش دکترش میگه پیاز مغز اسیب دیده و باید واسه همیشه وصل ونتیلاتور باشه
یعنی حلقومشو شکاف بدن و لوله بزارن
دیگه نه امکان حرف زدن هس نه راه رفتن
بله خیلی بی مسوولیت و اکثرا بیسوادن
بخصوص تو بیمارستانای دولتی
پدرمادرش کلا دولتی رو قبول ندارن
اما این جراحی ویژه صرفا تو چندتا بیمارستان دولتی انجام میشه
برا همین چاره ای نبود
من حتما بااین شماره تماس میگیرم واسه شکایت
اما پدرمادرش رفتن دادسرای ویژه جرایم پزشکی شکایتشونو حضوری مطرح کردن
بااینکه خیلی هم امید نداریم رسیدگی کنن
وضع مملکت خرابتر ازین حرفاس
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ماست
انچه البته به جایی نرسد فریاد است
مرسی از راهنمایی شما
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امدهام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
سلام
مرسی اقای تجربه
اره واقعا من فک کنم بعضی از این دکترا اگه واسه بازی و تفریح میرفتن بیمارستان شاید بامسوولیتتر از اینی بودن که الان هستن!
چرا من باید مجبور باشم جواهر نایاب زندگیمو بدست این تفاله ها بسپرم که وجودشون همه جزو اضافات دنیاس؟!
بدبختی اینه که چون تو مملکت ما محدودیتهای مسخره وجود داره رفع نیازهای طبیعی واسه اکثر مردم تبدیل به عقده شده
سرکارشونم که هستن فکرشون با جنس مخالف درگیره
واسه همینه از وظایف و تکالیفشون غافل میمونن
من اگه دستم به اون ادمی که مانیتور رو سایلنت کرده بوده برسه سرشو جوری به عقب خم میکنم که گردنش باصدا بشکنه
ذره ای هم عذاب وجدان پیدا نمیکنم
اصلا واسه چی عذاب وجدان؟!
مگه اون یارو وجدان داره که من واسش وجدان خرج کنم؟
اگه حس انتقام جویی از بین بره و یه عده خلاف طبیعت انسانی مشوق بخشش باشن نتیجش به لجن و کثافت کشیده شدن دنیاست
بدی رو باید با بدی جواب داد
خوبی رو با خوبی
بازم تشکر از محبت و همدلی شما
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امدهام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
امروز یه چیزی شنیدم یکمی دلم گرم شد
اینطور که میگن انگار میشه با وجود تراک و ونتیلاتور حرف زد
یعنی برخلاف تصور منو شاید خیلیها این وسیله مانع از تکلم نیس
اخه کسیکه حلقومش برش خورده باشه چطوری بتونه حرف بزنه؟
لطفا منو به صورت منطقی توجیه کنین!
یعنی شاید زندگی با تنفس مصنوعی به اون حد که من فکر میکردم وحشتناک نباشه
ایا ممکنه؟
بااینکه از اصل فاجعه چیزی کم نمیشه اما امروز که اینو شنیدم انگار اب رو اتیش دلم ریخته شد
به طبیعت بگو حواسش جمع باشد
اگرچه کلی دیر ای تقدیر
اما با دستان و شاخهایم امدهام!
اما بخاطر جنگ جنى با حيواناتت به سركردگی سگی ت
مجبور شده ام سُم به پاى شعرم بكوبم
شاخ دراورده باشد هنر
و دُمى بافته ام در اخر مغزم
چون جنگ حیوان با حیوان زبان مشترک میخواست
شبهای تابستون زیباییش به حیاط خونه پدری و درخت یاسی است که بوش خونه رو برداشته، به نور سفید مهتابی که روش یک من خاک نشسته و افتاده روی مارمولکی که از درز دیوار اومده بیرون، به گلدونای شمعدونی لب حوض، به باغچه آب دادن پدر و کام عمیقی که به سیگارش میزنه. حالا اما فقط شب هست و تنهاییش.
#على_محمد_افغانى
از كتاب : شوهر آهوخانم
براي سرفه ي گلدان ها، گلي نمانده خودت گل باش...
در حال حاضر 10 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 10 مهمان ها)